فتح ایران ؛ در گفتگو با موسی فقیه حقانی

فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت و نحوه پیروزی اعراب مسلمان بر امپراتوری ساسانی، از جمله موضوعاتی است که در طول تاریخ مورد بحث و تفسیرهای گوناگون قرار گرفته است. بخشی از این تحلیل‌ها از سوی جریان‌هایی صورت می‌گیرد که در پی ایجاد تقابل میان اسلامیت و ایرانیت هستند. در این راستا، گاه بزرگ‌نمایی‌هایی درباره شدت درگیری‌ها یا واکنش‌های ایرانیان صورت می‌گیرد. در این زمینه رویکردهای مختلفی هم وجود دارد. از پر سش‌ها و چالش‌های کلان تا مسائل خرد همچون ایرانی بودن ابن ملجم یا حضور امامان شیعه (ع) در فتح ایران و … . البته اینکه انگیزه این پرسش‌گران از منظر سیاسی و … چیست، مسئله دیگر هرچند مهم است.

مقدمه‌ای در مسئله‌شناسی فتح ایران و اهمیت آنفتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ موسی فقیه حقانی

چالش‌ها و مسائل مختلف پیرامون فتح ایران را می‌توان به سه مسئله اصلی تقسیم کرد:

1. اینکه آیا فتح ایران تماما با خشونت رخ داده یا نداده؛

۲.  اینکه آیا اساسا فتح ایران مشروع بوده یا نبوده؛

۳.  اینکه آیا فتح ایران منجر به اسلام اجباری ایرانیان شده یا نه.

چه بسا مهم‌ترین مسئله، بخش سوم باشد که آیا اسلام اجباری وارد ایران شده تحت تاثیر فتح، یا نه؟

در این زمینه پایگاه اندیشه رضوان، به گفتگو با دکتر حقانی استاد تاریخ ایران نشسته است که مشروح آن به شرح ذیل است:

شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در زمان فتح

تردیدی نیست که فتح ایران توسط مسلمانان همراه با جنگ و درگیری بوده است و طبیعتا همراه با خشونت‌هایی بوده است. البته که نسبت به گستره خشونت‌ها و کیفیت آن‌ها اغراق‌هایی صورت می‌گیرد ولی در هر صورت شرایط جنگی بدون خشونت نمی‌شود. با این حال این مسئله مطرح است که آیا خشونت‌های جنگی منجر به فتح شده است یا اینکه عوامل دیگری نیز در این رخداد اثرگذار بودند؟ پاسخ آن است که شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در زمان فتح، یکی از مهم‌ترین عوامل است که باعث شد اعراب مسلمان در فتح ایران موفق شوند.

در واقع میزان مشارکت مردمی در مقاومت، تأثیر ساختارهای داخلی ایران در فروپاشی، و علل ضعف ارتش ساسانی در برابر نیروهای مسلمان مهمترین مسائلی هستند که به عنوان شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در زمان فتح باید مورد توجه باشد. اینکه چرا نیروهای ایرانی، با وجود تجربه و تجهیزات نظامی قابل‌توجه، در برابر سپاهیان نسبتاً ساده‌زیست و کم‌تجهیز مسلمانان شکست خوردند؟ چرا حمایت مردمی از حکومت مرکزی ساسانی در سطحی نبود که بتواند در برابر حملات دوام آورد؟

فروپاشی درونی ساسانیانفتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ ساسانیان

در زمانه فتح، ضعف‌های ساسانیان و فساد جامعه همچون فاصله طبقاتی زمینه را برای اقبال ایرانیان به دین دیگر فراهم کرده بود. در آن زمان حتی روحانیون زرتشتی با این زندگانی طبقاتی همراهی‌ می‌کردند ([مثلا] کفشگرزاده نمی‌توانست برود درس بخواند چون از طبقات محروم بود) و این بی‌عدالتی و بسیاری از مسائلی که رخ داد عملا انزجاری از رژیم ساسانی و موبدان در جامعه ایجاد کرده بود.

این امر باعث شده بود تا اگر اسلام به ایران وارد نمی‌شد قطعا ایرانی‌ها مسیحی‌ می‌شدن چون مسیحیت هم از سوی روم در ایران و در این منطقه تبلیغ‌ می‌شد و ایرانی‌ها از شرایط جاری ایران منزجر بودند. برای همین وقتی اسلام به ایران آمد، ایرانی‌ها زمینه تغییر دین و آیین را داشتند و به همین دلیل در طول فتح تغییر دین به اجبار مسلمان انجام نشدبلکه ایرانیان سلامِ اسلام را «علیک» گفتند. در ادامه در این باره گفتگو خواهیم کرد.

اینکه ساسانیان فروپاشید و زرتشتی‌گری از بین رفت مسئله مهمی است. فروپاشی مخصوصا تغییر بنیادین دینی و فرهنگی از طریق عامل خارجی و اجبار آن معنا ندارد بلکه مشکلات درونی زمینه‌ساز بوده‌اند. اینکه یک امپراتوری، اینطوری دچار فروپاشی‌ می‌شود، این فقط نتیجۀ جنگ نیست و نمی‌تواند باشد. جنگ تنها یک تلنگر بود که زده شد. فروپاشی تمام عیار همه جانبه با یک جنگ مثلا حالا چند ده‌ساله‌ای رقم نمی‌خورد!

برای درک بهتر این مسئله که ایرانیان از ساسانیان و سیاست‌های آنان خسته بودند، گزارش‌های جالبی وجود دارد. در زمان فتح، سپاهیان اسلام، پاهای خودشان را به هم‌ می‌بستند که عقب‌نشینی نکنند بروند جلو؛ یعنی تا می‌توانند بروند جلو! در نقطۀ مقابل، سربازها و افسران ایرانی را با زنجیر‌ می‌بستند که فرار نکنند! جنگ ذات‌السلاسل که اصلا معروف شد به جنگ ذات‌السلاسل و اشاره به همین زنجیرها دارد، همین بود. ایرانی‌ها فرار‌ می‌کردند از جنگ؛ چون انگیزه برای دفاع نداشتند. این یعنی ساختار سیاسی سقوط کرده بود اساسا. به‌واسطۀ انحطاطی که دامن امپراتوری ساسانی را گرفته بود، سقوط صورت گرفته بود. سربازان ایران، نمی‌ایستند. (برای مطالعه بیشتر: علت فروپاشی ساسانیان)

البته باید توجه داشت نباید اصل جنگ را انکار کرد. آری؛ جنگ شد؛ بالاخره یک آدم‌هایی بودند که انگیزه داشتند بجنگند و سودی شخصی ببرند ولی سقوط اساسا درونی بود. اصلا سقوط از بیرون معنا ندارد. البته اینکه آیا این امر نشانگر مشروعیت فتوحات است یا نه، مسئله‌ای دیگر است.

در واقع فروپاشی ساسانیان در درجه اول نشان آن است که ایرانیان به اجبار مسلمان نشدند ولی اینکه آیا اصل فتح ایران توسط اعراب مشروع بوده یا نه، مسئله‌ای دیگر است؛ هرچند ایرانیان را به اجبار مسلمان نکرده باشد.

مشروعیت یا عدم مشروعیت فتوحات؟
فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت

در بحث مشروعیت یا عدم مشروعیت فتوحات، میزان همراهی ائمۀ شیعه با فتوحات اسلامی از جمله مسائلی است که همواره محل بحث و تأمل بوده است. شواهد تاریخی محکمی در دست نیست که نشان دهد امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) در جنگ‌های فتوحات اسلامی مشارکت مستقیم داشته‌اند. آنچه در منابع تاریخی دیده می‌شود، بیشتر به سطحی از مشاوره‌های حکیمانه از سوی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به خلفا اشاره دارد؛ از جمله توصیه به خلیفه دوم مبنی بر خودداری از حضور شخصی در میدان‌های جنگ که آن هم به معنای تأیید و حمایت از فتح نبوده است بلکه از منظر تاریخی و اعتقادی به خاطر لحاظ موارد و ملاحظات دیگر بوده است. (برای مطالعه بیشتر به اینجا مراجعه کنید)

مخصوصا که رویکرد ائمۀ شیعه (ع)، بر اساس آموزه‌های دینی و شواهد موجود، مبتنی بر دعوت به دین با روش استدلالی و منطقی بوده است، نه الزاماً از طریق جنگ و فتوحات نظامی. از این منظر، اگر مشارکت فعال و همدلانه‌ای از سوی ائمه در جریان فتوحات صورت گرفته بود، می‌بایست بازتاب آن در همان زمان در میان ملت‌های تحت‌فتح – از جمله ایرانیان – به شکل ملموسی مشاهده می‌شد؛ حال آن‌که چنین شواهدی در منابع عصر خلافت دیده نمی‌شود. به عبارت دیگر اگر فتح مورد حمایت امامان شیعه (ع) می‌بود، باید از همان زمان در متون تاریخی پیرامون آن مانور داده می‌شد نه اینکه در چندساله اخیر این مسئله مطرح شود! (برای مطالعه بیشتر: فتح ایران و مسئله مشروعیت)

بر این اساس ادعاهایی که در دوران معاصر پیرامون نقش ائمه در کشتار ایرانیان مطرح می‌شود، فاقد پشتوانۀ مستند تاریخی و با واقعیت‌های اجتماعی و دینی آن دوره هماهنگ نیست. به‌ویژه آن‌که اتفاقا تعامل ایرانیان با اسلام شیعی مثبت بوده است که خود نشان می‌دهد که اسلام شیعی قاعدتا نباید از مسیر اجبار نظامی وارد ایران شده باشد.

چگونگی اسلام ایرانیان

در مسئله فتح ایران، اگرچه در ادبیات شیعی اصراری بر مشروعیت شرعی فتوحات اسلامی در ایران وجود ندارد، اما در مقابل، این پرسش که «آیا ایرانیان با زور مسلمان شدند؟» را نمی‌توان به سادگی با پاسخ مثبت همراه کرد.

تحلیل سیر تاریخی تحولات ایران پس از اسلام نشان می‌دهد که پذیرش دین اسلام، دست‌کم در ابعاد گسترده و تمدنی آن، با اجبار و اکراه همخوانی ندارد. البته طبیعی است که مانند هر فتوحات نظامی، در برخی مناطق ایران جنگ و خشونت رخ داده باشد و حتی در برخی موارد، مسلمان شدن افراد یا جوامع ممکن است در فضای رعب‌آور جنگی روی داده باشد. باید توجه داشت که بسیاری از سپاهیانی که در فتوحات شرکت داشتند، اگرچه به نام اسلام وارد ایران شدند، اما از نظر عمق باور دینی در سطح نازلی قرار داشتند. برخی از آنان تازه‌مسلمان بودند و حتی هنوز شناخت کافی از آموزه‌های اسلام نداشتند. قرآن نیز در آیۀ «قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا» (حجرات: آیه 14) به همین تفاوت میان اسلام ظاهری و ایمان باطنی اشاره دارد.

از آنجا که منشأهای اصیل آموزه‌های اسلامی ـ یعنی خاندان پیامبر(ص) ـ در آن دوران عملاً از ساختار قدرت کنار نهاده شده و تحت حصر یا خانه‌نشینی قرار داشتند، عملاً امکان تربیت عمیق دینی برای تازه‌مسلمانان فراهم نبود. این واقعیت، خود را در فجایعی چون واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) به روشنی نشان می‌دهد؛ آن‌هم به دست کسانی که خود را مسلمان می‌دانستند.

بنابراین شاید فتح ایران با خشونت‌هایی همراه بوده و مورد حمایت آموزه‌های شیعی نباشد ولی در هر صورت نمی‌توان گفت که ایرانیان به اجبار اسلام آورده‌اند.

اقبال ایرانیان به اسلام شیعی
فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ اسلام ایرانیان

از منظر تاریخی و اجتماعی اقبال گسترده مردم ایران به مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، به‌ویژه در قرون اولیه پس از اسلام، پدیده‌ای انکارناپذیر است. این اقبال، به‌ویژه در مناطقی که حضور امامزادگان و منسوبان به اهل‌بیت گزارش شده، به‌وضوح دیده می‌شود. تعداد قابل‌توجهی از امامزادگان در مناطق مختلف ایران یا در زمان حیات خود در این سرزمین حضور داشته‌اند و یا قبور آن‌ها مورد احترام و تکریم مردمی قرار گرفته است.

از نظر تاریخی مهم است که پذیرش اجتماعی و جایگاه مردمی این چهره‌ها، حاکی از آن است که مردم ایران نه تنها دشمنی یا گریز از اهل‌بیت نداشتند، بلکه به‌طور معناداری با آموزه‌های آنان ارتباط برقرار کرده‌اند. اگر مشارکت مستقیم اهل‌بیت در فتوحات نظامی و برخوردهای خشونت‌آمیز علیه ایرانیان واقعیت می‌داشت، چنین استقبال گسترده‌ای از سوی مردم – که هنوز از دوره فتح ایران خیلی فاصله نگرفته بودند– قابل انتظار نبود.

بنابراین، استناد به چنین پذیرشی از سوی مردم، خود نوعی رد بر ادعاهایی است که در پی نسبت‌دادن نقش مستقیم ائمه به فتوحات و کشتارها هستند. رابطۀ عاطفی، فرهنگی و اعتقادی ایرانیان با اهل‌بیت (ع)، نه‌تنها برخاسته از اجبار یا سیاست نظامی نبوده، بلکه بر پایه‌ی دعوت دینی، منطق عقلانی و رفتار اخلاقی شکل گرفته است.

پذیرش اسلام در ایران

بر این اساس، ایرانیان اسلام را ابتدا به دلیل پیام توحید و به ویژه شعار عدالت پذیرفتند. بر اساس شواهد تاریخی، ایرانیان به طور عمده موحد بودند و شرک در تاریخ آنان گزارش نشده است؛ بنابراین پیام توحید برای آنان قابل پذیرش بود. علاوه بر این، عدالت از جمله خواسته‌های بنیادین جامعه ایرانی بود که اسلام آن را به عنوان شعار اصلی مطرح کرد و ایرانیان نسبت به آن تشنه بودند.

با این حال، پس از استقرار نظام خلافت، تحقق کامل این شعارها در ساختار سیاسی دیده نشد و همین موضوع باعث بروز اعتراضاتی از سوی ایرانیان شد. در واکنش به این وضعیت، بخش عمده‌ای از ایرانیان به دنبال اصیل‌ترین و پاک‌ترین شکل اسلام رفتند و از قرائت اموی و عباسی از اسلام فاصله گرفتند و در نهایت آن اسلام حقیقی را در مکتب اهل‌بیت یافتند. به تدریج، محبت و اعتقاد به اهل‌بیت (ع) و ولایت آنان در میان مردم ایران تقویت شد.

در مقابل، تعداد محدودی از ایرانیان که پس از پذیرش اسلام، رفتار نامطلوب حاکمان را مشاهده کردند، از دین خود برگشتند و به ضدیت با عرب‌ها و اسلام پرداختند؛ ولی این گروه توسط جامعه ایرانی طرد و حذف شد. این امر نشان می‌دهد که گرایش به اسلام در ایران بیشتر برخاسته از پذیرش آزادانه و فکری بوده است، نه از روی اجبار یا زور؛ زیرا در صورت اجبار، این اقلیت مرتد باید حمایت و پیروی بیشتری از سوی مردم پیدا می‌کرد که این اتفاق نیفتاد و این گروه به سرعت از صحنه حذف شدند.

نفوذ اسلام در زیست مردم ایرانفتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ فردوسی و شعر فارسی

در صورتی که یک ملت تحت فشار، ستم یا اجبار به پذیرش دین جدیدی مجبور شده باشد، به‌طور معمول تمایلی به واگذاری کامل ظرفیت‌های فرهنگی و تمدنی خود به اشغالگر یا قدرت جدید نخواهد داشت. اما تاریخ نشان می‌دهد که ایرانیان تمامی ظرفیت‌های تمدنی خود را در اختیار مسلمانان قرار دادند و سهم قابل توجهی در شکل‌گیری تمدن اسلامی ایفا کردند. در دو قرن نخست پس از اسلام، بسیاری از دستاوردهای جهان اسلام ریشه در فرهنگ و دانش ایرانی داشتند.

شروع روند تعریب یا عربی‌سازی در دوره‌های بعدی، عمدتاً توسط موالیان ایرانی پیش برده شد؛ ایرانیانی که به اعراب زبان و فرهنگ عربی را منتقل کردند و نقش مهمی در گسترش این روند ایفا نمودند. (برای مطالعه بیشتر: نفوذ اسلام در اشعار فارسی)

این امر خود نشان‌دهنده همکاری و پذیرش فعال ایرانیان بوده است. اگر پذیرش اسلام از سر اجبار و جبر بود، انتظار می‌رفت که ایرانیان به این روند تعریب (نفوذ زبان عربی) پاسخ منفی دهند و آن را پس بزنند، اما چنین اتفاقی نیفتاد.

شکوفایی تمدن اسلامی در قرون چهارم و پنجم هجری، که در تمامی حوزه‌ها حضور و سهم بارز ایرانیان مشهود است، گواهی بر عمق پذیرش اسلام در جامعه ایرانی است. ایرانیان، به دلیل پیشینه توحیدی خود و تشنگی به عدالت، نهایتاً مکتب اهل‌بیت را محل تحقق آرمان‌های دینی خود یافتند.

همچنین، از همان دوره‌های اولیه پس از اسلام، ایرانیان توانستند میان هویت دینی و ملی خود جمع کنند؛ برای مثال، برگزاری جشن‌های سنتی مانند نوروز با حفظ آداب اسلامی همراه شد و قرآن کریم به‌عنوان یکی از ارکان زندگی در سفره‌های هفت‌سین جای گرفت. این همزیستی فرهنگی دلیلی بر پذیرش عمیق و طبیعی دین اسلام در ایران است.

عمق همپوشانی اسلام و ایران در صفویه

در دوران صفویه، روندی که پیش‌تر با ورود اسلام به ایران آغاز شده و طی آن، ایرانیان بخش قابل توجهی از ظرفیت تمدنی خود را در خدمت جهان اسلام قرار داده بودند، به نقطۀ بلوغ و تثبیت تشیع در سطح رسمی رسید. پیش از این دوره، جامعه ایرانی در مواجهه با انحرافات نظام‌های اموی و عباسی، بارها با تکیه بر آموزه‌های اهل‌بیت(ع) به اعتراض و مقاومت برخاسته بود.

فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ صفویه

یکی از نخستین جلوه‌های این حرکت، همراهی ایرانیان با شعار «الرضا من آل محمد» در قیام علیه خلافت اموی بود. این نشان می‌دهد که در همان قرون اولیه، ایرانیان به محبت اهل‌بیت گرایش یافته و به‌دنبال تحقق عدالت دینی از طریق پیروی از خاندان پیامبر(ص) بوده‌اند. اگرچه عباسیان از این شعار بهره‌برداری سیاسی کردند و حمایت ایرانیان را به نفع خود مصادره کردند، اما جامعه ایرانی به‌مرور متوجه این انحراف شد و در برابر عباسیان نیز ایستاد.

تاریخ سیاسی خلافت عباسی نشان می‌دهد که نظام دیوان‌سالاری ایران، که محصول قرن‌ها تجربه کشورداری بود، به‌طور کامل در خدمت دولت عباسی قرار گرفت، در حالی که خود عباسیان از ضعف مدیریتی و بی‌تجربگی رنج می‌بردند. پس از آشکار شدن انحرافات، ایرانیان مجدداً نقش‌آفرین شدند و در سرنگونی بنی‌امیه و سپس در محدودسازی قدرت عباسیان نیز مشارکت فعال داشتند. ظهور آل‌بویه از جمله مصادیق روشن این حضور است؛ سلسله‌ای ایرانی که اگرچه به‌دلیل شرایط سیاسی، خلافت عباسی را به‌صورت صوری حفظ کرد، اما عملاً قدرت را در اختیار داشت و ساختار حکومت را تحت کنترل خود درآورد.

در واقع در گذر زمان  ایرانیان با دقت میان اسلام اصیل ـ آن‌گونه که در مکتب اهل‌بیت(ع) تبیین شده بود ـ و اسلام تحریف‌شده در دستگاه‌های خلافت اموی و عباسی تفکیک قائل شدند. همین تفکیک هوشمندانه، سبب شد که جامعه ایرانی نه تنها از اسلام روی نگرداند، بلکه با گرایش به تشیع، به گونه‌ای ساختاریافته، اسلام را در اصیل‌ترین روایت آن حفظ کند و استمرار بخشد.

صفویه و احیای ایران

با استقرار دولت صفوی، ایران وارد مرحله‌ای تازه از تاریخ خود شد؛ مرحله‌ای که در آن، پس از قرون متمادی از فقدان هویت سیاسی مستقل، دوباره “ایران” به‌عنوان یک واحد سیاسی با مرزهای مشخص، نظم حکومتی و هویت فرهنگی احیا شد. از زمان سقوط ساسانیان تا قرن دهم هجری، ایران در قالب حکومت‌های محلی چون طاهریان، صفاریان و سامانیان اداره می‌شد؛ اما این حکومت‌ها، غالباً تحت سلطۀ سیاسی و مالی خلافت عباسی بودند و استقلال کامل نداشتند.فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ صفویه

اهمیت دولت صفوی در آن است که این احیای سیاسی نه بر پایه بازگشت به شکوه باستانی و گفتمان ملی‌گرایانه، بلکه بر بنیاد آموزه‌های شیعی و ولایت اهل‌بیت(ع) رقم خورد. این نکته کلیدی است: اگر اسلام‌آوردن ایرانیان ناشی از اجبار بود، اگر آنها حقیقتاً با دین اسلام بیگانه یا منزجر بودند، می‌توانستند در عصر صفویه با بازگشت به نمادهای باستانی و زرتشتی، هویت خود را احیا کنند. اما آنان برعکس، آگاهانه و آزادانه به سراغ عمیق‌ترین و عدالت‌محورترین لایۀ اسلام رفتند: یعنی تشیع.

پیوستگی مردم ایران با تشیع در این دوره، تنها یک انتخاب سیاسی نبود، بلکه ریشه در عمق تاریخی و اعتقادی داشت. امامان معصوم(ع)، امامزادگان، و شخصیت‌هایی چون امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) در قلوب ایرانیان جایگاه ویژه‌ای یافتند. همین پیوند عمیق، در گستره‌ای از مظاهر اجتماعی مانند حضور گستردۀ امامزاده‌ها، آداب عاشورایی، و مناسک مذهبی تبلور یافت. در اینجا، آن‌چنان ارتباطی بین ایران و تشیع شکل گرفت که می‌توان از رابطه‌ای ظرف و مظروفی یاد کرد: ایران به‌عنوان ظرف، محمل هویت دینی تشیع شد؛ و تشیع به‌عنوان مظروف، معنابخش فرهنگ ایرانی.

از منظر تاریخی، این ارتباط به‌قدری در هم تنیده شده است که حذف هر یک از این دو، به تضعیف دیگری می‌انجامد. اگر ایران را از این معادله حذف کنیم، تشیعِ تمدن‌سازِ ایرانی نیز در معرض تهدید قرار می‌گیرد. و اگر تشیع از حیات فرهنگی ایران حذف شود، آن هویت تاریخی و معنوی ایرانی نیز به‌مرور رنگ می‌بازد.

در این میان، تلاش برخی روشنفکران غرب‌زده یا عوامل استعمار برای تحریف این رابطه تاریخی و تقلیل حوادث بنیادینی همچون عاشورا به نزاع‌های قومی یا قبیله‌ای، نه‌تنها ناآگاهانه که گاه از سر خصومت با این هویت دینی-ملی بوده است. کسانی چون آخوندزاده، که قیام امام حسین(ع) را نزاعی بین دو عرب معرفی می‌کردند، نتوانستند بفهمند که چرا در دل مردم ایران، عاشورا نه‌فقط یک واقعه تاریخی، بلکه منشأ هویت، مقاومت، فداکاری و قیام علیه ظلم است.

همین پیوند عاشورایی را می‌توان در انقلاب اسلامی ایران نیز به‌روشنی مشاهده کرد. قیام ۱۵ خرداد، سخنرانی امام خمینی(ره) در روز عاشورا و نقش هیئات مذهبی در جریان‌سازی سیاسی، همگی گواهی بر پیوند ناگسستنی ملت ایران با آرمان‌های عاشورا است. این پیوند، یک انتخاب است نه یک تحمیل؛ انتخابی آگاهانه، برخاسته از ایمان و تجربه تاریخی.

استفاده ابزاری استعمار از باستان‌گرایی و مسئله فتح ایرانفتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده

ادعاهای مربوط به تقابل اسلام و ایران که از سوی برخی مستشرقان، شرق‌شناسان و جریان‌های ضددینی مطرح شده، عمدتاً فاقد پشتوانه دقیق تاریخی‌اند. این ادعاها، به‌ویژه از دوران قاجار به بعد، توسط جریان‌های روشنفکری متأثر از اندیشه‌های الحادی و تحت حمایت نهادهای استعماری گسترش یافتند. از جمله چهره‌های برجسته این جریان، میرزا فتحعلی آخوندزاده است؛ شخصیتی که سابقه نظامی در ارتش تزاری روسیه داشت و در زمانی که آن ارتش درگیر اشغال و درگیری با مردم ایران بود، در خدمت آن قرار داشت. آثار او حاوی نقدهایی صریح و بعضاً توهین‌آمیز نسبت به اسلام و تشیع بود، و با حمایت محافل استعماری منتشر شد.

در همین راستا، مانِکجی لیمجی‌هاتریا، فرستاده انجمن اکابر پارسیان هند، از دیگر عناصر فعال در اشاعه این اندیشه‌ها بود. وی که ارتباطاتی با تشکیلات فراماسونری هند و برخی نهادهای اطلاعاتی بریتانیا داشت، اقدام به چاپ و نشر آثار ضددینی در چاپخانه‌های بمبئی کرد؛ زیرا در ایران و قفقاز، به‌دلیل حساسیت عمومی نسبت به توهین به دین، امکان چنین چاپی فراهم نبود. در مکاتبات بین مانکجی و آخوندزاده، حتی به مواردی اشاره شده که محتوای برخی آثار به‌حدی توهین‌آمیز بود که حتی در هند نیز انتشار آن‌ها ممکن نبود.

مانکجی علاوه بر انتشار این آثار، به‌طور هدفمند پروژه «فارسی‌ سره‌نویسی» را نیز دنبال می‌کرد. این طرح، که با شعار «عرب‌زدایی از زبان فارسی» معرفی می‌شد، در واقع ابزاری برای حذف نشانه‌های اسلامی از فرهنگ ایرانی بود. وی همچنین در چاپ متونی چون دساتیر – اثری جعلی که به خطا به زرتشتیان نسبت داده شده – نقش مؤثری داشت. این اقدامات، پایه‌گذار نوعی ملی‌گرایی سکولار و ضددینی در میان برخی از روشنفکران ایرانی شد که در دوران قاجار آغاز و در عصر پهلوی به‌شدت تقویت شد.فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت؛ مانکجی لیمجی هاتریا

در دوران پهلوی اول، با ظهور رضاخان، این جریان فکری رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت. اردشیر جی، از چهره‌های اطلاعاتی بریتانیا در ایران، در یادداشت‌های خود به جلسات طولانی خود با رضاخان پیش از کودتای ۱۲۹۹ اشاره می‌کند؛ جلساتی که طی آن‌ها تلاش می‌شده تا وی را به احیای ایران باستان و تقابل با اسلام و روحانیت تشویق کند. با روی کار آمدن رضاخان، این توصیه‌ها به‌تدریج در قالب سیاست‌های فرهنگی حکومت نمود یافت: تضعیف جایگاه دین در عرصه عمومی، محدودسازی شعائر مذهبی، ترویج باستان‌گرایی، زرتشتی‌گرایی و غرب‌گرایی.

باستان‌گرایی در این دوره، صرفاً احیای یک سنت تاریخی نبود، بلکه با هدف جایگزینی هویتی بومی به‌جای اسلام به‌کار گرفته شد؛ زیرا جریان‌های روشنفکری حامی این سیاست‌ها، اسلام را مانعی جدی در مسیر پروژه غرب‌زدگی ارزیابی می‌کردند. آنان برای عبور از این مانع، به‌جای رویارویی مستقیم با دین، تلاش کردند تا با برجسته‌سازی مؤلفه‌های باستانی و زبانی، نوعی هویت جایگزین برای جامعه ایرانی تعریف کنند.

اسلام زدایی در دیگر کشورها

شواهد تاریخی و تحولات فرهنگی در جهان اسلام نشان می‌دهد که در دوران مدرن، پروژه‌ای فراملی و هماهنگ برای احیای هویت‌های پیشااسلامی در کشورهای مختلف اسلامی به‌صورت هم‌زمان پیگیری شده است. این پروژه صرفاً به ایران محدود نبوده و در کشورهای دیگر نیز با توجه به پیشینه‌های تاریخی و تمدنی بومی اجرا شده است.

فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت

در ایران، ترویج زرتشتی‌گری و برجسته‌سازی ایران باستان در قالب سیاست‌های باستان‌گرایانه دنبال شد. به‌موازات آن، در عراق، نوعی گرایش فرهنگی به تمدن بابل و نمرود شکل گرفت؛ در مصر نیز بازگشت به دوره فراعنه و فرعونی‌گری تقویت شد. به‌عنوان نمونه، برای سال‌ها نماد شرکت هواپیمایی ملی مصر، تصویر سر فرعون بود که نشان‌دهندۀ بازتولید هویت تاریخی پیشااسلامی در عرصه عمومی و هویت ملی تلقی می‌شد.

این روند، در کشورهای مختلف اسلامی، با هدف برجسته‌سازی عناصر تمدنی قبل از اسلام و قرار دادن آن‌ها در موقعیتی رقابتی یا حتی تقابلی با هویت اسلامی صورت گرفت. در واقع، سیاست‌گذاران فرهنگی وابسته به جریان‌های استعماری و سکولار، تلاش کردند از ظرفیت‌های تمدن‌های باستانی برای تضعیف انسجام دینی و تقویت روایات ملی‌گرایانه جایگزین بهره بگیرند.

پرسش اساسی آن است که چرا این بازگشت‌های هم‌زمان به هویت‌های کهن در کشورهای مختلف اسلامی صورت گرفت؟ بررسی پاسخ به این پرسش، نیازمند تحلیل روابط قدرت، نقش استعمار در مهندسی هویت، و تأثیر جریان‌های روشنفکری متأثر از غرب در دوره مدرن است.

باستان‌گرایی غیردینی؛ ابزاری برای استعمار

ترویج باستان‌گرایی در کشورهای اسلامی، در چارچوب یک پروژه گسترده فرهنگی می‌تواند به‌عنوان ابزار انتقال جوامع مسلمان از هویت اسلامی به هویت غرب‌گرایانه تحلیل شود. در این پروژه، باستان‌گرایی نه با هدف احیای واقعی تمدن‌های کهن، بلکه به‌عنوان یک پل گذار طراحی شده بود؛ پلی که از طریق آن، جوامع اسلامی بتوانند از هویت دینی خود عبور کرده و به‌تدریج در فرهنگ مدرن غربی جذب شوند.

فتح ایران و مسئله اسلام و ملیت

تمدن‌های پیشااسلامی، هرچند گاه با شکوه و قدرت یاد می‌شوند، در عمل امکان بازیابی یا احیای کامل آن‌ها در شرایط معاصر وجود نداشت. در عین حال، قدرت‌های غربی نیز هرگز با بازسازی یک ایران قدرتمند ـ مشابه دوران هخامنشی، اشکانی یا ساسانی ـ موافق نبوده‌اند. در واقع، تاریخ تقابل دیرینه ایران و غرب، از جمله در دوران رقابت با امپراتوری روم، نشان‌دهنده تمایل همیشگی غرب به تضعیف جایگاه منطقه‌ای ایران بوده است.

بنابراین، احیای ظاهری میراث باستانی، عملاً پوششی فرهنگی برای پروژه دین‌زدایی و هم‌زمان غرب‌گرایی محسوب می‌شود. این فرایند با تضعیف هویت اسلامی و ترویج روایات اسطوره‌ای غیرقابل تحقق، زمینه را برای پذیرش کامل‌تر سبک زندگی و نظام ارزشی غربی در جوامع اسلامی فراهم می‌کرد؛ بی‌آنکه در عمل امکان احیای تمدن‌های باستانی وجود داشته باشد.

در نتیجه، می‌توان گفت که ترویج باستان‌گرایی ـ به‌ویژه از سوی جریان‌های روشنفکری و سیاست‌گذاران فرهنگی وابسته به غرب ـ نه پروژه‌ای برای احیای ملیت تاریخی، بلکه ابزاری راهبردی برای مقابله با هویت اسلامی و تسهیل پروژه غرب‌زدگی در جوامع مسلمان بود.

باستان‌گرایی غربی چیزی جز ایران‌ستیزی نیست

در پایان باید توجه داشت که امتداد مقابله با اسلام، ضدیت با خود ایران است. این یعنی باستان‌گرایی غربی چیزی جز ایران‌ستیزی نیست. [این] پارادوکس، فقط از سوی جوامع روشنفکری الحادی و غربزده در ایران ترویج‌ می‌شد و الا مردم ایران چنین چیزی نداشتند. مردم به‌خوبی بین اسلامیت و ایرانیت خودشان جمع کرده بودند. و این بعد از دورۀ صفویه خیلی عمیق‌تر شد.

 

ورود / ثبت‌نام

به منظور ورود و یا ثبت نام لطفا شماره تلفن همراه خود را وارد کنید.

پیمایش به بالا