طبیعت گرایی هستی شناختی [1] ، به عنوان یکی از شاخههای طبیعت گرایی به معنای باوری است که تمام هستی را منحصر در طبیعت میداند. این باور امروزه بسیار مورد توجه آتئیستها قرار میگیرد چراکه مهمترین راهکار برای نفی وجود خدا و عالم متافیزیک است. این باور در حقیقت از سنخ گزارههای هستیشناسی است. بدین جهت دانشنامه استنفورد آن را در زمره باورهای فلسفی دانسته و معتقد است که در طبیعت گرایی هستیشناسی این باور وجود دارد که تنها عوامل و قوانین طبیعی در برابر امور فراطبیعی و روحانی در این جهان اثرگذار هستند. [2] البته برخی معتقدند طبیعت گرایی فراتر از یک نگاه فلسفی ساده است؛ بلکه در قرن بیستم به یک ایدئولوژی تبدیل شده است که بسیاری از رویکردهای علمی و فلسفی را نیز به سمت این باور سوق داده است. [3]
اصول طبیعت گرایی هستیشناختی
با باور به طبیعت گرایی هستیشناختی، سه اصل بنیادین پذیرفته میشود. به عبارت دیگر، اگر به طبیعت گرایی هستیشناختی باور داشته باشید، این سه اصل را نیز باید بپذیرید:
1- اینکه هستی چیزی جز عالم فیزیکی و مادی نیست. هر چیزی که متافیزیکی، ماورائی و غیرمادی حساب شود، انکار میشود. مهم نیست که آن چیز یک مفهومی دینی مثل خدا، فرشته و… یا مفهومی غیردینی مثل عالم مثال، مُثُل افلاطونی و… باشد. کی نیلسن میگوید در طبیعت گرایی هر واقعیت روحانی یا وراء طبیعت انکار میشود. [4]
2- تمام هستی را فقط با دانش تجربی میتوان شناخت و باید شناخت. اگر چیزی با علم (science) سنجیده نشود، فاقد اعتبار است. در این دیدگاه، تحلیلهای عقلی و انتزاعی فلسفه هیچ جایگاهی ندارند و همه چیز باید با ابزارهای حسی و تجربه پژوهش شود در غیراین صورت قابل پذیرش نیست. این همان جایی است که طبیعت گرایی هستیشناختی با تجربهگرایی و طبیعت گرایی علمی پیروند میخورد. این همان چیزی است که هاکسلی (Huxley .H Thomas) به آن اذعان داشت. [5]
3- اینکه همه قواعد علّی و معلولی در هستی بایستی در قالبی فیزیکی توضیح شود. از آنجا که هستی چیزی جز طبیعت نیست و با ابزاری غیر از حس و تجربه و علم (science) نمیتوان هستی را شناخت، پس همه مناسبات و روابط در این جهان را بایستی به صورت فیزیکی توضیح داد. در این حالت دیگر هیچ موجودی خارج از جهان طبیعی مثل خدا، فرشته و… وجود ندارد که بخواهد در این جهان اثرگذار باشد بلکه همه پدیدهها تحت تأثیر عوامل درونی خودشان هستند و علت آنها در درون آنهاست.
چالشهای طبیعت گرایی هستیشناختی
با وجود آنکه قرن بیستم را بایستی قرن طبیعت گرایی هستیشناختی دانست که در پرتو آن مفاهیم دینی و فلسفی مثل خدا، متافیزیک و … بیمعنی میشود ولی با چالشها و نقدهای بسیاری مواجه است. به همین دلیل عصر کنونی را بایستی، دوران شروع افول طبیعت گرایی دانست.
چالش نخست: از کجا معلوم؟
نخستین چالش پیشِ روی طبیعت گرایی این است که خودِ این دیدگاه نیازمند اثبات است و طبیعتگرایان دلیلی برای ادعای خود ارائه نمیکنند و فقط ادعای خود را تکرار میکنند. پلنتینگاه در کتاب «جایی که تعارض واقعاً نهفته است: علم، دین، و طبیعت گرایی» به مطلب اشاره میکند. [6] توضیح آنکه طبیعت گرایی میگوید: «فقط طبیعت و قوانین مادی آن واقعیاند و چیزی فراتر از اینها وجود ندارد.» اما از کجا معلوم؟ چرا باید تصور کنیم که هستی محدود به طبیعت است؟ صرف اینکه دنیای اطراف ما طبیعی به نظر میرسد، به معنای آن نیست که همه هستی در همین چارچوب میگنجد. درست مانند کسی که تنها فضای درون خانهاش را میبیند و نتیجه میگیرد که چیزی بیرون از آن وجود ندارد، طبیعت گرایی بدون دلیل کافی فرض میگیرد که فراتر از جهان طبیعی چیزی نیست.
چالش دوم: از ندیدن تا نبودن!
افزون بر این، طبیعت گرایی در ارائه دلایل برای انحصارگرایی خود ناکام است. یعنی اگر کسی بگوید: «من تنها چیزهایی را میپذیرم که در قلمرو طبیعت قابل مشاهده یا سنجشاند»، باید توضیح دهد که چرا چیزهای غیرطبیعی (مانند امور متافیزیکی یا الهی) را بهطور پیشینی کنار میگذارد. آیا عدم مشاهدهپذیری، دلیل بر عدم وجود است؟
این یک پرسش کلیدی است که طبیعت گرایی معمولاً از پاسخ دادن به آن طفره میرود. نپذیرفتن چیزی به صرف اینکه در چارچوب طبیعت نمیگنجد، بیش از آنکه موضعی استدلالی باشد، یک پیشفرض یا تعهد فلسفی خاموش است.
حتی اگر تمام مشاهدات و یافتههای علمی ما در دل طبیعت معنا پیدا کنند، باز هم این به خودی خود ثابت نمیکند که چیزی فراتر از آن نیست. علم اساساً درباره جهان طبیعی است و ابزارهایش برای شناسایی و بررسی همین حوزه طراحی شدهاند. بنابراین، محدود بودن دادههای علمی به جهان طبیعی، به معنای محدود بودن واقعیت به طبیعت نیست. طبیعت گرایی اگر میخواهد ادعای خود را جدی بگیرد، باید نشان دهد که چرا امور فراطبیعی نه فقط ناشناخته، بلکه ناممکن و غیرواقعیاند — و این کاری است که تاکنون از عهدهاش برنیامده است.
چالش سوم: هر گردی گردو نیست.
چالش سوم طبیعت گرایی را میتوان با ضربالمثل «هر گردی گردو نیست» توضیح داد. طبیعت گرایی بر این باور است که چون ما با طبیعت و قوانین مادی سروکار داریم و همه چیزهایی که تجربه میکنیم در همین چارچوب میگنجند، پس کل هستی محدود به طبیعت است. اما این نتیجهگیری یک ادعای بیدلیل و خطاست؛ یعنی از اینکه «بخشی از هستی طبیعی است» به اینکه «تمام هستی طبیعی است» میرسد، بدون آنکه استدلال کافی برای این تعمیم فراهم کند.
این یک خطای شناختی آشکار است. اینکه ما طبیعت را میشناسیم و درک میکنیم، به معنای انحصار هستی در طبیعت نیست؛ درست همانطور که اگر تمام موجوداتی که تاکنون دیدهایم روی کره زمین زندگی میکنند، به این معنا نیست که حیات در دیگر نقاط کیهان ممکن نیست. به عبارت دیگر اینکه تمام موجودات طبیعی موجود هستند دلیل بر این نیست که همه موجودات نیز طبیعیاند. طبیعی بودن بخشی از واقعیت، دلیل کافی برای انکار بخشهای احتمالی دیگر — از جمله امور فراطبیعی یا متافیزیکی — نیست. طبیعت گرایی با نوعی شتابزدگی معرفتی، از مشاهده پدیدههای طبیعی، به انکار هر آنچه فراتر از این چارچوب است، میرسد.
چالش چهارم: خودستیزی
چالش چهارم طبیعت گرایی را میتوان «خودستیزی» نامید؛ یعنی طبیعت گرایی برای اثبات خود، به اصولی متوسل میشود که تنها در صورت پذیرفتهشدن خودِ طبیعت گرایی معتبرند. به بیان ساده، طبیعتگرا میگوید: «چون فقط چیزهای تجربی و مادی واقعیاند، پس تنها راه شناخت، حس و تجربه است.» اما وقتی از او بپرسیم: «چرا فکر میکنی فقط چیزهای تجربی واقعیاند؟» پاسخ میدهد: «چون همه هستی منحصر در طبیعت است.» این یعنی اثبات اصل طبیعت گرایی با پیشفرض گرفتن خودِ طبیعت گرایی — که یک دور منطقی آشکار است.
این نوع استدلال دچار نوعی تناقض درونی است. طبیعت گرایی در ظاهر ادعا میکند که تنها باید به شواهد و دادههای تجربی تکیه کرد، اما خودِ این اصل که «تنها شواهد تجربی معتبرند» یک گزاره تجربی نیست، بلکه یک پیشفرض فلسفی است. یعنی طبیعت گرایی نمیتواند با ابزارهای تجربی، محدود بودن شناخت یا هستی به عرصه تجربه را اثبات کند، بلکه اول باید این اصل فلسفی را بپذیرد و بعد به سراغ دادهها برود. این یعنی طبیعت گرایی برای اثبات اعتبار روشش، ناچار است چیزی فراتر از تجربه را مفروض بگیرد — و این دقیقاً خلاف ادعای خودش است.
به همین دلیل است که منتقدان میگویند طبیعت گرایی خودویرانگر است: چون اگر بخواهد صادق باشد، باید بپذیرد که اصل بنیادینش (اعتبار مطلق تجربه) خودش تجربهپذیر نیست، بلکه پیشفرضی فراتجربی است. اما اگر این را بپذیرد، دیگر طبیعت گرایی ناب نخواهد بود. به عبارت دیگر، طبیعت گرایی نمیتواند بدون افتادن در دور باطل، خودش را توجیه کند و این یک نقطهضعف اساسی در بنیانهای فلسفی آن است.
چالش پنجم: استدلالهای فلسفی و خدا باوری چه میگویند؟!
چالش پنجم طبیعت گرایی از زاویه مهم دیگر مطرح میشود. اینکه طبیعت گرایی در برابر استدلالهای فلسفی و خداشناسی چه موضعی دارد؟ طبیعتگرایان مدعیاند که هستی منحصر به طبیعت و امور مادی است، اما این ادعا نهتنها بدون دلیل و حتی خودویرانگر است (همانطور که در چالشهای پیشین گفته شد)، بلکه با طیف وسیعی از استدلالهای فلسفی که خداباوران طی قرون ارائه کردهاند، نیز در تعارض است. استدلالهایی مانند برهان نظم، برهان امکان و وجوب، برهان اخلاقی، و برهان علیت، همگی تلاش میکنند نشان دهند که چیزی فراتر از طبیعت وجود دارد — و اگر حتی یکی از اینها موجه باشد، طبیعت گرایی رد میشود.
از این رو، طبیعتگرایان نمیتوانند سادهانگارانه بگویند: «ما فقط به تجربه و علم طبیعی پایبندیم و این استدلالها برای ما موضوعیت ندارند.» رد کردن این استدلالها نیازمند بررسی جدی و پاسخگویی دقیق است، نه صرفاً نادیده گرفتن آنها به دلیل تعهد پیشینی به طبیعت گرایی. به بیان دیگر، اینکه طبیعتگرایان این استدلالها را قبول ندارند، به معنای بیاعتباری یا شکست این استدلالها نیست؛ بلکه نشان میدهد طبیعت گرایی باید بار سنگین پاسخ به پرسشها و نقضهای فلسفی را بر دوش بکشد، و تاکنون در این مسیر موفق نبوده است.
در واقع، باور به طبیعت گرایی نوعی بستن چشم بر دامنه گستردهای از بحثها و شواهد فلسفی است که علیه آن مطرح شدهاند. نمیتوان تنها به این بهانه که این استدلالها در چارچوب علمی-تجربی نمیگنجند، آنها را کنار گذاشت؛ چون بسیاری از مسائل بنیادین درباره هستی، فراتر از دسترس علم و تجربه هستند و تنها با ابزارهای فلسفی قابل بررسیاند. بنابراین، طبیعت گرایی اگر بخواهد خود را یک دیدگاه جدی و معتبر معرفی کند، باید به این استدلالها بهطور روشمند و عقلانی پاسخ دهد، و صرفاً با نادیدهگرفتنشان از نقد فرار نکند.
نتیجه
با مرور چالشهای مطرحشده روشن میشود که طبیعت گرایی هستیشناختی، یعنی دیدگاهی که میگوید همه هستی منحصر به طبیعت و امور مادی است، نه تنها خود نیازمند اثبات است، بلکه با مشکلات جدی منطقی و فلسفی روبهروست. این دیدگاه برای دفاع از خود، ناگزیر به پیشفرضهایی فراتر از تجربه و طبیعت متوسل میشود و از سوی دیگر، نمیتواند بهراحتی استدلالهای فلسفی و خداباورانه را که علیه انحصار طبیعت ارائه شدهاند، نادیده بگیرد یا بیاعتبار جلوه دهد.
به بیان دقیقتر، طبیعت گرایی هم از جهت بیپشتوانه بودن ادعایش، هم از جهت تعمیم ناروا، هم از جهت گرفتار شدن در دور باطل، و هم از جهت ناتوانی در پاسخ به استدلالهای نقضی، در جایگاهی شکننده قرار دارد. این به معنای آن نیست که همه ادیان یا همه نسخههای خداباوری بلافاصله اثبات میشوند، اما به این معناست که طبیعت گرایی بهعنوان یک نگرش جامع به هستی، جایگاه فلسفی محکمی ندارد و نیازمند بازبینی و بازاندیشی جدی است.
در نهایت، برای کسی که میخواهد با دیدی باز و حقیقتجویانه به مسئله نگاه کند، کنار گذاشتن پیشفرضهای طبیعتگرایانه و جدی گرفتن پرسشهای متافیزیکی و استدلالهای فلسفی، گامی ضروری است؛ چون پرسش از «کل هستی» را نمیتوان صرفاً با ابزارهای محدود علم تجربی پاسخ داد. این پرسش، افق گستردهتری میطلبد