طبیعتگرایی، بهعنوان یکی از جریانهای فکری تأثیرگذار، دیدگاهی است که جهان را به طبیعت و قوانین آن محدود میکند و ماوراءالطبیعه را کنار میگذارد. بررسی مفهومی این نگرش از اهمیت بسیاری برخوردار است، زیرا طبیعتگرایی نهتنها پایه برخی از علوم و فلسفههای مدرن است، بلکه در حوزههایی مانند اخلاق، معنا، و انسانشناسی نیز تأثیر گذاشته است. نقدهای وارد بر طبیعتگرایی، پرسشهای مهمی را درباره محدودیتهای آن مطرح میکنند: آیا طبیعتگرایی میتواند پاسخگوی همه ابعاد وجودی انسان باشد؟
آیا ارزشها و مفاهیمی مانند اخلاق و معنا را میتوان تنها با تکیه بر قوانین طبیعی توضیح داد؟ از اینرو پرداختن به معنای طبیعتگرایی و انواع آن و نقد و بررسی اینها برای فهم عمیقتر جهانبینیهای مدرن و جایگاه انسان در جهان ضروری است.
-
طبیعتگرایی و انواع آن
طبیعتگرایی برگردان فارسی واژه «naturalism» است. هر چند نمیتوان برای این واژه تعریف دقیقی ارائه کرد اما این امکان وجود دارد که با در نظر گرفتن تعریفهای مختلف مهمترین ویژگیهای آنرا معرفی نمود. به گفته برخی طبیعتگرایی یعنی واقعیت همان طبیعت است و هیچ چیز ماورای طبیعی را دربر ندارد و این روش علمی است که باید برای تحقیق در همه حوزههای واقعیت بهکار گرفته شود. (Papineau, 2023)
در تعریفی دیگر برای طبیعتگرایی دو ویژگی یا به تعبیر دقیقتر دو ادعا برشمرده شده است: نخست اینکه چیز ی جز موجودات یا قوای علّی طبیعی وجود ندارد و دیگر اینکه علم تجربی معیار شناختن نهادها و قدرتهای علی طبیعی است. (oppy,2018,p.2) تقریباَ میتوان این دو ادعا را در تمام تعریفهای ارائه شده از طبیعتگرایی مشاهده کرد. برخی نیز این معنا را که چیزی جز طبیعت وجود ندارد یا موجود فراطبیعی وجود ندارد پایه و اساس در تعریف طبیعتگرایی دانستهاند. (Rea,2002,p.21) در تعریفی دیگر تأکید شده است که طبیعتگرایی یعنی چیزی وجود ندارد مگر جهان فضا زمانی که فیزیک، شیمی، کیهانشناسی و … آنرا مطالعه میکنند. (آرمسترانگ، 1392، 122)
بنابراین در تعریف طبیعتگرایی بر دو نکته تأکید شده است: نخست اینکه موجودات همه طبیعی هستند و در هستی موجود غیر طبیعی یا فراطبیعی وجود ندارد و دیگر اینکه با توجه به این تعریف تنها علوم تجربی هستند که میتوانند هستی را مورد پژوهش قرار دهند و طبق معیارهای خود آن را معرفی کنند. البته در باره اینکه طبیعی چیست و چه چیزهایی را میتوان ماوراء طبیعی بهشمار آورد دیدگاه واحدی وجود ندارد اما این مقدار پذیرفته است که آنچه در علوم تجربی به آن میپردازند طبیعت است.
با توجه به این تعریفها طبیعتگرایی به دو بخش هستیشناختی و روششناختی تقسیم شده است. طبیعتگرایی هستیشناختی[1] (ON) یعنی هر چه وجود دارد طبیعی است. لازمه این سخن نفی ماورای طبیعت است. به عبارت دیگر آنچه در ادیانی ابراهیمی به ویژه مسیحیت و اسلام موجودات فرا طبیعی بهشمار میروند مانند روح، فرشته و خدا، وجود ندارد.
طبق این تعریف درباره خدا نفی اثرگذاری به معنای نفی وجود نیز خواهد بود زیرا وجود خدایی بدون قدرت اثرگذاری بر جهان طبیعت با عدمش برابر است. البته در مورد دیگر موجودات ماورای طبیعی همچون روح، فرشته، شیطان، یا جهانهای ماورای طبیعت به شکل منطقی نمیتوان نفی اثرگذاری را با عدمشان مساوی دانست. از این نوع طبیعتگرایی با عنوان فلسفی یا متافیزیکی نیز یاد میشود.
طبیعتگرایی روششناختی[2] (MN) به معنای آن است که علم تجربی میتواند با علتهای طبیعی همه چیز را تبیین کند. برخی طرح نخستین این واژه را به پل دی وریس فیلسوف مسیحی تبشیری در سال 1983 نسبت داهاند. ( Maarten Boudry, 2012: p. 4 ) دراین نوع طبیعتگرایی از واقعیت سخن گفته نمیشود بلکه دغدغه اصلی تبیین است. از اینرو نسبت به طبیعتگرایی هستیشناختی در رتبهای فروتر قرار میگیرد و میتوان آن را به گونهای مقدمه برای آن بهشمار آورد. با این حال به نظر میرسد گستره طرح و اثرگذاری این نوع طبیعتگرایی از دیگری بیشتر است . این نوع طبیعتگرایی رویکرد غالب مورد پذیرش در علوم تجربی نیز میباشد.
دانشمندان علوم تجربی صرف نظر از چیستی واقعیت این قاعده پیشینی را پذیرفتهاند که در تبیین جهان فقط باید به تبیینهای طبیعتگرایانه مبتنی بر حواس پنجگانه اکتفا کرد و به سراغ امور فراطبیعی نرفت. این مهم در برخی جوامع به گونهای قرار یافته که با استناد به آن احکام قضایی همچون ممنوعیت تدریس خلقتگرایی صادر شده است. این رویکرد سبب معرفی نوع دیگری از طبیعتگرایی روششناختی با عنوان طبیعتگرایی روششناختی درونی یا ذاتی[3](IMN) شده است. (Maarten Boudry, 2010: p.3) درونی بودن یا ذاتی بودن که ویژگی اصلی مورد تأکید در این نوع طبیعتگرایی است ناظر به دفع اشکالاتی است که طبیعتگرایی هستیشناختی و روششناختی در حوزه دلائل و شواهد اثباتی معتبر با آنها روبرو هستند.
در مورد رابطه این دو نوع طبیعتگرایی باید گفت که پذیرش طبیعتگرایی هستیشناختی ضرورتاً به معنای پذیرش طبیعتگرایی معرفتشناختی است در حالی که در مورد طبیعتگرایی معرفتشناختی چنین نیست و میتوان ضمن باور به آن، طبیعتگرایی هستیشناختی را نپذیرفت. زیرا در طبیعتگرایی روش شناختی مدعای وجودشناختی مطرح نشده است و از نظر منطقی نیز میان ذهنیت و باورهای فرد و واقعیت وجودی تلازمی وجود ندارد، از اینرو گرچه میتوان با استناد به موفقیت تبیینهای علمی و استدلال سادگی بینیازی از تبیینهای مبتنی بر وجود امور فراطبیعی را مطرح نمود اما به هیج وجه نمیتوان رابطهای وجودی بین آنها برقرار دانست.
نفی این تلازم زمانی برجستهتر میشود که بدانیم در حوزه تبیین نیز موارد متعددی وجود دارد که طبیعتگرایی روششناختی یا حرفی برای گفتن ندارد و یا در نهایت باید در کنار تبیینهای فراطبیعی به عنوان یک تبیین راستیآزمایی گردد. همچنین باید توجه داشت که در تبیین لازم است تساوی در گستره و سطح تبیین رعایت گردد، یعنی تبیین چگونگی با تبیین چرایی مقایسه نشود از اینرو بینیازی در تبیین چگونگی به معنای بینیازی در تبیین چرایی نخواهد بود.
بنابراین بر خلاف برخی دیدگاهها (نریمانی، 1400، 255) در صورت برخورداری تبیینهای مبتنی بر طبیعتگرایی معرفتشناختی از شرایط مورد نظر و موفقیت آنها، نمیتوان از آن به شکل موجه به طبیعتگرایی هستیشناختی حرکت نمود. چرا که تبیین طبیعتگرایانه معرفتشناختی فقط چگونگی را توضیح میدهد ولی تبیین هستیشناختی مربوط به چرایی است.
-
تبیین رابطه طبیعتگرایی با علمگرایی و فیزیکالیسم
مسئله مهم دیگری که در ارتباط با طبیعتگرایی باید به آن توجه نمود، رابطه آن با مفاهیم همانند دیگر است. در این مجال به اختصار به بیان تفاوت طبیعتگرایی با علمگرایی و فیزیکالیسم خواهیم پرداخت.
الف. علمگرایی؛ علمگرایی[4]یعنی علم تجربی و روش علمی تنهاترین یا بهترین راه برای بیان حقیقت درباره جهان و واقعیت است. به گفته برخی این واژه توسط هایاک در سال 1942 رایج شد. Hayek, 1942, p.267)) کواین نیز از جمله فیلسوفان مشهور طرفدار و گسترش دهنده این رویکرد بهشمار میرود. (Okasha, 2002,p.122) با توجه به دیدگاههای گوناگون دانشمندان در اینباره، علمگرایی به دوبخش قوی و ضعیف تقسیم شده است: علمگرایی قوی باور به این است که در میان تمام دانشهای تنها علم دانش واقعی است.
یا اینکه بگوییم تنها دانشهایی حقیقت دارند و یا پذیرش آنها عقلانی است که علمی باشند. یا اینکه تنها علم دادههای معرفتی معتبری به دست میدهد. در مقابل علمگرایی ضعیف به معنای آن است که دانش علمی بهترین نوع دانشهاست یا اینکه علم با ارزش ترین، جدی ترین و معتبرترین بخش دست آوردهای بشر است. (Taliaferro, 2013,p.337) رسوخ و اثرگذاری رویکرد علمگرایی به اندازهای است که تقریبا تمام عرصههای زندگی انسان امروزی را دربر گرفته است. اکنون عنوان علمی به خودی خود اعتبار میبخشد و در مقابل نفی آن از هر چیزی به بیاعتباری و بیارزشی آن میانجامد.
هر چند میزان درک این معنا در جوامع مختلف متناظر با شکل و مقدار مدرن شدن متفاوت است. برای مثال در جوامعی هنوز فلسفه و رشتههای مختلف الهیات در کنار علوم تجربی علمی بهشمار میروند در حالی که برخی از دانشمندان در اینکه آنها را علم بدانند مردد هستند. (Dowkins,2006,p.62) با توجه به تعریفهای یاد شده میتوان علمگرایی را لازمه طبیعتگرایی روششناختی دانست.
یعنی این دو از یکدیگر جدا نیستند و همواره همراه یکدیگرند. هر چند به صورت نظری طبیعتگرایی روششناختی مقدم بر علمگرایی است اما در واقعیت خارجی و مقام تحقق عینی با هم موجود میشوند. یعنی کسی را که به طبیعتگرایی روششناختی باور دارد میتوان علمگرا نامید و علمگرا را نیز میتوان باورمند به طبیعتگرایی روششناختی معرفی نمود.
ب. فیزیکالیسم؛ اصطلاح فیزیکالیسم[5]یادآور اصطلاح معروف مادیگرایی[6] است. مادیگرایی به معنای آن است که ماده جوهر اساسی در طبیعت است و همه چیز، از جمله حالات ذهنی و آگاهی، نتایج تعاملات مادی اشیای مادی است. بر اساس ماتریالیسم فلسفی، ذهن و آگاهی ناشی از فرآیندهای فیزیکی مغز و سیستم عصبی انسان است که بدون آن نمی توانند وجود داشته باشند. بر اساس برخی پژوهشها نخستین تعریف از مادیگرایی از دموکریتوس است. از دیدگاه او ماده مجموعهای از اتمهاست که با سرعت در خلأ به گرد یکدیگر حرکت میکنند. او اتم را اشیایی خرد و سخت و نفوذناپذیر و نامریی و تغییرناپذیر میداند که فقط شکل و اندازه دارند و هیچ ویژگی دیگری ندارند. ( کشفی، 1387، 4)
تا پیش از ظهور علم جدید ماده معنایی واضح و حتی بدیهی داشته است. بیشتر طبیعتشناسان و فیلسوفان ویژگیهایی همچون صلب و سخت بودن، امتداد در جهات سه گانه، قابلیت تقسیم شدن تا بی نهایت، قابلیت اشاره حسی و زمانمندی را برا ماده برشمردهاند. در آثار فیلسوفان مسلمان این واژه برابر با واژه جسمانی دانسته شده است از اینرو تقریباً در هر جا که واژه جسمانی بهکار میرود مراد مادی است. آنان برای جسم نیز همین ویژگیها را برشمردهاند. (مصباح یزدی، 1390، 2/162)
تحول اصلی در تعریف مادیگرایی را باید درتعریف آلبرت انیشتین جستجو کرد. او برای نخستین بار از اصطلاح جرم به جای ماده استفاده کرد. طبق یافتههای انیشتین جرم و انرژی قابل تبدیل به یکدیگرند بنابراین برخلاف نظر دموکریتوس باید بپذیریم که ماده تغییر پذیر است. در این صورت امور مادی فقط آنهایی نیستند که جامد و قابل دیدن هستند بلکه انرژی را که در برخی اشکالش غیر قابل رؤیت است نیز دربر میگیرد.
از اینرو در تعریفهای جدیدتر این تحول منعکس شده است: مراد از مادیگرایی نظریهای است که به موجب آن چیزی در جهان وجود ندارد جز موجوداتی که دانش فیزیک آنها را مفروض میگیرد. از این رو مادهگرایی صرفاً مرتبط با فیزیک توپهای بیلیارد قرن نوزدهم نیست بلکه ذرات غیر قابل رؤیت فیزیک مدرن نیز ماده بهشمار میروند. انرژی نیز مادی است و باید گفت که در فیزیک مدرن مرز روشنی میان ماده و انرژی وجود ندارد. (کشفی، 1387، 5) بر پایه این تعاریف جدید واژه فیزیکالیسم در کنار مادیگرایی قرار میگیرد که به گونهای از آن دقیقتر است. دقت بیشتر این واژه نسبت به مادهگرایی را باید در یافتههای دانش فیزیک جدید به ویژه فیزیک ذرات دانست.
انرژی و ذراتی که بدون جرم هستند نیز در این فیزیک مورد بررسی قرار میگیرند در حالی که در تعاریف پیشین ماده بدون جرم و غیر قابل رؤیت معنایی نداشته است. به همین دلیل است که امروزه تمایل بیشتری برای بهکارگیری واژه فیزیکالیسم به جای ماتریالیسم وجود دارد. فیزیکالیسم هم همچون مادیگرایی یک رویکرد است – و نباید آنرا به نظریهای زبانی تحویل برد- که طبق آن همه چیز به امور فیزیکی تحویل میرود.
فیزیکالیسم، این دیدگاه است که همه چیز فیزیکی است. این دیدگاه معمولاً به عنوان یک نظریه متافیزیکی، به موازات دیدگاه منسوب به فیلسوف یونان باستان تالس، مبنی بر اینکه همه چیز آب است، یا ایده آلیسم فیلسوف قرن هجدهم برکلی، که همه چیز ذهنی است، در نظر گرفته می شود. معنای کلی این است که ماهیت جهان واقعی (یعنی جهان و هر چیزی که در آن است) با شرایط خاصی مطابقت دارد که فیزیکی بودن است.
البته، فیزیکالیستها انکار نمیکنند که جهان ممکن است شامل موارد زیادی باشد که در نگاه اول فیزیکی به نظر نمیرسند – مواردی با ماهیت بیولوژیکی، روانی، اخلاقی، اجتماعی یا ریاضی. اما آنها اصرار دارند که در نهایت چنین اقلامی فیزیکی هستند، یا حداقل رابطه مهمی با فیزیکی دارند. (Stoljar,2024)
در تعریفی فیزیک مبنا اموری فیزیکی هستند که توصیف آنها به واسطه دستگاه مفهومی زبانی صورت پذیرد که مبتنی بر مشاهدات بین الاذهانی است. به بیان دیگر فیزیکی چیزی است که عهدهدار نقشی تبیینی در دستگاه مفهومی فیزیک باشد. بنابراین فیزیکالیسم یا مادیگرایی به معنای آن است که همه چیزهای موجود در جهان ما همانهایی هستند که در علم فیزیک و یا سایر علوم طبیعی مورد بحث قرار میگیرند و غیر آن وجود ندارند. (غیاثوند، 1390، 121) بنابراین اموری که مادی به معنای سنتی نیستند و جرم هم ندارند در صورتی که در فیزیک به آنها پرداخته شود فیزیکی دانسته میشوند.
در مورد رابطه طبیعتگرایی با فیزیکالیسم و مادیگرایی باید گفت که این دو مفهوم مساوی با مفهوم طبیعتگرایی هستیشناختی هستند و دقیقاً همان معنا را میتوان از آنها برداشت نمود و حتی یکی را به جای دیگری بهکار برد. هر چند از نظر منطقی مادیگرایی و فیزیکالیسم را میتوان مبنای طبیعتگرایی به حساب آورد. این تا زمانی است که برای فیزیک و طبیعت گسترهای مشترک در نظر بگیریم اما اگر ماده و فیزیکی بودن را اعم از طبیعی و غیر طبیعی بدانیم در این صورت هر طرفدار طبیعتگرایی را میتوان فیزیکالیست هم دانست در حالی که هر فیزیکالیست را نمیتوان طبیعتگرا بدانیم.
-
دلایل طبیعتگرایان و نقد و بررسی آنها
طبیعتگرایان برای اثبات ادعای خود تلاش کردهاند دلایلی را ارائه کنند که میتوان آنها را به سه بخش تقسیم نمود:
الف. ضرورت پنداری طبیعتگرایی برای علم؛ برخی از طبیعتگرایان برآنند که طبیعتگرایی (هستیشناختی و روششناختی) اصل فلسفی ضروری برای علم است. به عبارت دیگر طبیعتگرایی هویت اصلی علم تجربی است و بدون آن علم شکل نمیگیرد و معنا نخواهد داشت. در این صورت برپایه طبیعتگرایی هستیشناختی علم منکر ماوراء طبیعت نیز خواهد بود و طبق طبیعتگرای روششناختی چنانکه که پیشتر اشاره گردید، به شکل مستقیم وجود ماوراء طبیعت نفی نمیگردد.
بررسی و نقد: این سخن در واقع تکرار مدعا است و دلیلی برای اثبات آن به شمار نمیرود. چرا باید طبیعتگرایی را اصل و هویت علم بدانیم؟ اینکه علم تجربی بدون لحاظ طبیعتگرایی علم نیست هم صرفاً یک ادعا است و ثابت کننده چیزی نخواهد بود. اگر مراد طبیعتگرایی هستیشناختی باشد این سخن به معنای ارتکاب مغالطه مصادره به مطلوب است. در این مغالطه نتیجه به گونهای در مقدمات استدلال بهکار گرفته میشود و همین علت باطل بودن آن است (طوسی، 1367: 513)، به عبارت دیگر آنچه قرار است از گذر استدلال اثبات گردد گویی اثبات شده بوده است و نتیجه یافتهای جدید نیست. (خندان، 1380: 342).
ادعا طبیتگرایی هستیشناختی است و دلیل آن است که این نوع طبیعتگرایی جزء هویت علم تجربی است. آنگونه که در مورد علمگرایی توضیح داده شد، پذیرش طبیعتگرایی هستیشناختی برابر با پذیرش علمگرایی است. بنابراین این دلیل چیز جدیدی را به همراه ندارد و در واقع همان مقدمه نخست خود را تکرار کرده است. اما اگر مراد طبیعتگرایی روششناختی باشد، این دلیل باعث میشود که علم دیگر واقعنما نباشد. چرا که ممکن است ماوراء طبیعت وجود داشته باشد در حالی که علم خود را از درک آن و استفاده از منابع معرفی آن محروم کرده است و ادعایی غیر واقعی را مطرح کرده است. (نریمانی، 1400، 269)
ب. استناد به موفقیتهای علم تجربی؛ برخی دیگر از طبیعتگرایان برای گریز از مغالطه مصادره به مطلوب، دلیل حجیت علم تجربی را موفقیتهای گسترده آن در حوزههای مختلف معرفی کردهاند: طبیعتگرایی هستیشناختی به وسیله موفقیتهای علم طبیعی حمایت میشود و این موفقیت در شناخت آنچه واقعی است میباشد. (شاکرین، 1401، 72)
بررسی و نقد: این ملاک درباره هیچ یک از اقسام طبیعتگرایی پذیرفتنی نیست. در مورد طبیعتگرایی هستیشناختی پیشتر توضیح داده شد که علم تجربی به تبیین چگونگی موجودات طبیعی آن هم در گسترهای که تا کنون بشر به آن آگاهی یافته است میپردازد در حالی که مدعای طبیعتگرایی هستیشناختی تبیین چرایی است و عمومیت دارد و همه هستی را در بر میگیرد. بنابراین دلیل هم اخص از مدعا است و هم با آن همسان نیست. مدعا نفی وجود هر گونه موجود ماوراء طبیعی و انحصار وجود به موجودات طبیعی است و دلیل موفقیت علم در تبیین چگونگی رخداد آن دسته از موجودات طبیعی است که تا کنون توسط انسان شناخته شده است.
همچنین گفته شد که ارتباط وجودی میان علمگرایی و طبیعتگرایی هستیشناختی بر قرار نیست. یعنی ممکن است کسی علمگرا باشد ولی قائل به طبیعتگرایی هستیشناختی نباشد. در مورد طبیعتگرایی روششناختی نیز چنانکه پیشتر گفته شد، این نوع طبیعتگرایی در واقع مبنای اصلی علمگرایی بهشمار میرود از اینرو درست نیست که موفقیت علم را دلیل درستی مبنای آن بدانیم. همچنین موفقیت علم تنها نشان دهنده موفقیت روشی است که در علم بهکار گرفته شده است و نمیتوان از آن نادرستی دیگر روشها را نتیجه گرفت یا آنها را انکار کرد.
ج. ارائه بهترین تبیین از سوی علوم تجربی؛ پس از ناکامی نظامهای معرفتی مختلف از جمله علوم تجربی در مسئله اثبات یا همان مسئله صدق، تلاشها به مسئله تبیین معطوف شده است. اکنون دغدغه اصلی در دانشهای مختلف تجربی ارائه بهترین تبیین است. ملاک تشخیص بهترین تبیین نیز سادگی دانسته شده است.
به این معنا که هر گاه در توضیح چگونگی یک روند تبیینهای مختلفی وجود داشت، بهترین آنها آنی است که پیچیدگی و مقدمات کمتری دارد یا به اصطلاح سادهتر است. زیرا آنچه پیچیدهتر است با احتمال خطای بیشتری نیز روبرو است. (شاکرین، 1401، 72) تبیینهای علوم تجربی از هستی که مبتنی بر طبیعتگرایی هستند نسبت به تبیینهای مبتنی بر ماوراء طبیعت سادهتر هستند از اینرو برترند و همین دلیل نشانه درستی طبیعتگرایی است.
بررسی و نقد: در این دلیل بر دو نکته تأکید شده است: ارائه بهترین تبیین از هستی در علوم تجربی و معیار سادگی در تشخیص بهترین تبیین. با اینکه علوم تجربی در حوزههای مختلف تبیینهایی را ارائه کردهاند، اما موضوعات متعدد دیگری وجود دارد که تا کنون تبیین درستی از سوی علوم تجربی برای آنها ارائه نشده است مانند مسئله چیستی و چگونگی به وجود آمدن حیات، مسئله خودآگاهی، ادراک و ذهن، شکلگیری اموری همچون بسیاری از مسائل ریاضیات و فلسفه، مسئله پیچیدگی بیش از اندازه نیاز مغز انسان، مسئله مبدأ وجود و چرایی آن و حتی خود دیدگاه طبیعتگرایانه.
در تمام این موارد یا از سوی علوم تجربی تبیینی ارائه نشده و یا اگر ارائه شده با اشکالات و رخنههای متعدد روبرو است. بنابراین اینکه گفته شود علوم تجربی بهترین تبیینها را در همه امور ارائه دادهاند، گزاره درستی نیست.
در مورد معیار سادگی نیز باید گفت آنچه ما را بی نیاز از تبیین میسازد سادگی نیست بلکه بداهت است. همه تبیینها به نقطهای ختم میشوند که به دلیل بدیهی بودن (با وجود تبيينپذيري) بینیاز از تبیین است. امور بدیهی الزاماً امور ساده و غیر پیچیده نیستند بلکه توضیح نمیخواهند چرا که از همه چیز آشکارترند. برای مثال حسیات از جمله بدیهیات بهشمار میروند. (مولی عبدالله، 1412، 111) برای اثبات وجود چیزی به دنبال تبیین و توضیح میگردیم اما با دیدن آن دیگر منتظر تبیین نمیمانیم و وجودش را میپذیریم. نه روند دیدن و نه روند پذیرش امور دیدنی هیچ کدام ساده نیستند اما زنجیره پرسشهای ما را قطع میکنند.
بنابراین صرف پیچیدگی نیست که چیزی را نیازمند تبیین میکند. درباره مسئله وجود خدا نیز همین نکته صدق میکند. خداوند منشأ و مبدأ وجود یا همان واجب الوجود است. واجب الوجود موجودی است که وجود ذاتی اوست و به عبارت دقیقتر عین حقیقت وجود است. چنانکه در فلسفه اثبات شده از چرایی امور ذاتی نمیتوان پرسید. پرسش از ذاتیات مانند پرسش از چرایی مفاهیم است مانند اینکه بگوییم چرا بالا بالاست و پایین پایین است و … حتي اگر اين پرسشها مطرح شوند پاسخ را در خارج از اين امور نبايد جست بلكه پاسخ در خود آنهاست. غیر از فلسفه این نکته در علوم طبیعی نیز مورد توجه است.
بسیاری همچنان باور دارند که جام مقدس علوم طبیعی کاوش برای نظریه وحدت بزرگ یعنی «نظریه همه چیز» است. دلیل اهمیت این نظریه آن است که قادر بر تبیین همه چیز خواهد بود بدون اینکه خود نیاز به تبیین داشته باشد. (مکگراث، 1401، 322)
همچنین باید توجه داشت که اصل سادگی تنها در قلمرو تبیین چگونگی تحول و تکامل موجودات فیزیکی کاربرد دارد و درباره مبدأ وجود ادعایی ندارد. اما حتی اگر این اصل را بپذیریم میتوان گفت که فرض وجود خدای ادیان که در فلسفه از او با عنوان «واجب الوجود» یاد میشود، نسبت به فرضیههای دیگر از جمله نگرش تکاملی طبیعتگرایانه، در تبیین چگونگی به وجود آمدن موجودات، سادهتر است.
این سادگی به دو گونه قابل تبیین است: نخست تبیین معرفتشناختی است با این بیان که فرض وجود حقیقتی کامل و هوشمند که خالق همه موجودات دیگر است، سادهتر از فرضیات پیچیده در تبیین مبدأ هستی است. حتی میتوان گفت این فرض با ساختار معرفتی ذهن انسانها سازگاری بیشتری دارد و گرایش بسیاری از مردمان از گذشته تا کنون به این دیدگاه را نیز نتیجه سادگی آن دانست.
دیدگاه ریچارد سوین برن را میتوان از همین قسم دانست. او چهار ملاک را برای ارزیابی ادعاها در مورد جهان بیرون از مشاهده معرفی میکند که میتوان بر پایه آنها فرضیهای که بیشترین احتمال صدق را دارد مشخص نمود. سادگی یکی از آنهاست. او سپس با تقسیم علیت به علیت ناظر به اشیای بیجان و علیت ناظر به شخص و توضیح هر یک بیان میدارد که در زنجیره علتها باید شیئی (علتی) نهایی را بپذیریم.
در باور او سه تبیین درباره چیستی این علت نهایی قابل ارائه است: 1. مادیگرایی که تنها علیت اشیای بیجان را میپذیرد. 2. دیدگاه انسانگرا که ترکیبی از دخالت علتهای ناظر به اشخاص و اشیای بیجان است. 3. دیدگاه خداگرا که در آن علیت اشیای بیجان بر حسب تبیین ناظر به شخص تبیین میشود مشروط بر اینکه شخص اعم از افراد و بشر و خداوند باشد. (swinburne,2010,p.37) سوینبرن با استناد به ملاک سادگی استدلال میکند که دیدگاه سوم از دیدگاه اول و دوم در کار تبیینگری سادهتر است. (swinburne,2010,p.39)
گونه دیگر تبیین هستیشناختی است. بر پایه این تبیین (که در فلسفه اسلامی با دقت ارائه شده) گفته میشود که خداوند (واجب الوجود) حقیقتی بینهایت و «صرف الوجود» است. چنین حقیقتی دارای اجزای مختلف نیست از این جهت از هر گونه ترکیب مبراست. با توجه به اینکه مراد داوکینز از موجود پیچیده چیزی است که دارای اجزای مختلف و ناهمگن است (Dawkins,1996,p.6) خدای ادیان پیچیده نخواهد بود. اين نكته را آلوین پلانتینگا نيز در نقد ادعای داوکینز مطرح کرده است. (plantinga,2007)
نقد دیگری وارد بر این دلیل تناقض آمیز بودن دیدگاه طبیعتگرایانه است که سبب میشود این دیدگاه نه تنها بهترین تبیین نباشد که حتی بیاعتبار گردد. ادعای اصلی در طبیعتگرایی آن است که فقط تبیینهایی معتبر و علمی هستند که با روش تجربی و حسی به دست آمده باشد در حالی که خود دیدگاه طبیعتگرایی چنین نیست. زیرا طبیعتگرایی نه اصلی عقلی و پیشینی است و نه دلیل معتبر پسینی (علمی) آنرا ثابت کرده است. بنابراین چنین دیدگاهی معتبر نخواهد بود.
همچنین در مورد بهترین تبیین باید در نظر داشت که تبیینهای علمی در زمان خود بهترین و کارامدترین بهشمار میرفتهاند اما بسیاری از آنها با گذشت زمان کنار زده شدهاند و حتی نادرستی آنها اثبات شده است. این نکته نیز با دیدگاه طبیعتگرایی که به گونهای مدعی ارائه تبیینی همیشگی از هستی است سازگاری ندارد. (برای مطالعه بیشتر درباره چالشهای علم مدرن، مراجعه کنید به کتاب مربوطه؛ به عنوان نمونه، ده باور بی اساس علم مدرن)
________________________________________________________________
[1] . Ontological Naturalism.
[2] . Methodological Naturalism.
[3] . Intrinsic Methodological Naturalism.
[4] . Scientism.
[5] . Physicalism.
[6] . Materialism