نقد مبانی انسان‌شناختی تاریخی‌ نگری به دین
تاریخی نگری به دین از جمله نگره‌های فلسفی است که در تمدن غرب مطرح شده است. اوج تاریخی نگری به دین در نظرات هایدگر، گادامر و مارگولیس به ظهور رسیده است. عموم این نظرات ناشی از مبانی انسان‌شناختی و به طور خاص نظریه «تاریخ‌مندی انسان» است. اینکه هر انسانی موجودی…

نقد مبانی انسان‌شناختی تاریخی‌ نگری به دین

تاریخی نگری به دین از جمله نگره‌های فلسفی است که در تمدن غرب مطرح شده است. اوج تاریخی نگری به دین در نظرات هایدگر، گادامر و مارگولیس به ظهور رسیده است.

عموم این نظرات ناشی از مبانی انسان‌شناختی و به طور خاص نظریه «تاریخ‌مندی انسان» است. اینکه هر انسانی موجودی محدود با پیشینه‌ای منحصر به فرد و محصور به حیطهٔ زمان و مکان بوده و تمام این خصوصیات، ذاتی او محسوب می‌شوند.

در واقع تاریخ‌مندی انسان برای او پیش‌ساختارهای فهم را به همراه دارد و طبق این برداشت در فهم انسان شیوه‌ای دیدن، از قبل تثبیت شده و برخی پیش‌برداشت‌های مفهومی وجود داشته و در این شرایط نیتی ابتدایی نسبت به موضوع برای او به وجود آمده است.

پیامد این امر آن است که فهم آدمی به نحو اجتناب‌ناپذیری تاریخی است و برخاسته از شرایط تاریخی هر انسان است. انسان هرگز نمی‌تواند از موضعی بیرون و بالاتر از تاریخ به هدایت جریان فهم بپردازد و رهایی از موقعیت تاریخی برای انسان امکان ناپذیر است.

بر این اساس، انسان با استفاده از اتمسفر تاریخی که در آن است، همه چیز را تفسیر می‌کند و متناسب با تغییر آن تاریخ، تغییر می‌کند. تاریخ کنونی‌اش فهمی رقم می‌زند که موجب بروز تاریخ آینده می‌شود و باز در همان تاریخ قرار می‌گیرد و با همان تاریخ مسائل را می‌فهمد. لذا از این منظر انسان ذات ثابت ندارد و موجودی در تغییر دائم است.

در این نگره، فهم بشری هرگز به یقین و حکم یقینی نمی‌رسد زیرا تمام علم و فهم او با تاریخ احاطه شده و متأثر از آن است. امکان رفتن به فراتاریخ ندارد، محدود و موقت است و قوانین زندگی‌اش محصول تاریخ هستند.

نگاه تاریخ‌مندانه به قرآن

نقد مبانی انسان‌شناختی تاریخی‌ نگری به دین

دیدگاه فوق، قرآن را نیز محصول تاریخ خودش می‌داند. این نگره باور دارد که  شخصیت پیامبر(ص) که متأثیر از تاریخ خودش بوده است، نقش مهمی در شکل دادن به متن قرآن داشته است. در نگاه آن‌ها تاریخ زندگی پیامبر(ص)، پدر، مادر، کودکی و حتی احوالات روحی وی اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌ است.

مطابق این نظر، قرآن فهم پیامبر از وحی الهی و متنی بشری است. این فهم کاملا نسبی است و متناسب با زمانه خودش بوده است. لذا چون فهم بشری متغیر است، چه بسا نتوان از فهم پیامبر برای بشر امروز بهره‌برداری مناسبی داشت.

نقدِ تاریخ‌مندیِ انسان و فهم

تاریخ‌مندی انسان از جهات مختلفی قابل نقد و بررسی است. از جمله انتقادات جدی که به این نظریه وارد است، نفی فهم مشترک است. به این معنا که اگر تاریخ و فرهنگ زمانه از ذاتیات و حیثیات وجودی انفکاک‌ناپذیر هر انسانی باشد، فهم مشترک، کلی و ثابت برای دو انسان در هیچ مسئله‌ای نباید امکان داشته باشد.

دلیل این امر آن است که موقعیت زمانی، مکانی و محیطی هر انسان متفاوت از دیگری است و با تغییر آن‌ها، فهم انسان هم متغیر خواهد بود. اینجاست که گادامر می‌گوید: فهم دائماً در سیلان و جریان و صیرورت است. (برای مطالعه بیشتر نسبت به دیدگاه گادامر و نقد دیدگاه او به کتب «فهم در دام تاریخی نگری» مراجعه کنید)

لکن آشکار است که در بسیاری از مسائل نه برای یک فرد و دو فرد و افراد معاصر، بلکه در طی قرن های متوالی رأی و نظر مشترکی وجود دارد و این با مبنای گادامر و قائلان به تاریخ‌مندی انسان سازگار نیست. به عنوان مثال عدالت طلبی بشر، معنویت‌گرایی و… از جمله اموری است که در طی قرون مختلف و در تمدن‌های مختلف همواره ثابت بوده است.

از سوی دیگر اگر تمام معارف بشری مهمان پیش‌فرضهای قبلی باشند و پیش فرض‌ها بسان قالب‌هایی همواره به معرفت ما شکل دهند در این صورت هر اندیشه نوین باید متناسب با اندیشه‌های گذشته باشد و بر این اساس حرکت‌های علمی باید حرکت‌های تدریجی بوده که تأثیر و تأثر هر مقطع آن متناسب با مقاطع گذشته و آینده است

در نتیجه هرگز نباید اندیشه جدیدی پیدا شود که هیچ تناسبی با پیش‌فرض‌های گذشته نداشته باشد. این در حالی است که برخی اندیشه‌ها گاه متضاد و مخالف شرایط تاریخی خود بوده‌اند.

به عبارت دیگر، اگر انسان و فهم او همواره در حصار تاریخ خودش اسیر باشد، پس نباید هیچ اندیشه‌ی تحول‌آفرین و جدیدی به وجود بیاید؛ اندیشه‌هایی که چندان با تاریخ خودشان همسو نبوده‌اند.

این در حالی است که اندیشمندان بسیاری را می‌یابیم که بر خلاف پیش‌فرض‌ها و سابقه‌های ذهنی فراوان به براهینی دست می یابند که موجب نابودی تمامی پیش فرض‌ها می‌شوند و زمینه دستیابی به معارف بعدی را فراهم می آورند بدون آنکه تأثیری از اصول قبلی بپذیرند. نمونه این افراد هم در تاریخ اندک نیستند.

این واقعیت نشانه توانایی انسان در فراگیری مطالبی است که نه تنها بی‌ارتباط با دانسته‌های قبلی بلکه نابود کننده آنها و راهنمای آگاهی‌های بعدی است و اتفاقاً تحول مبنای فکری برخی فلاسفه از این قبیل است.

انسان می‌تواند بدون پیش‌فرض‌هایش فکر کند

دیگر آنکه پیش فرض‌ها را نمی‌توان کنار گذارد و مانع تأثیر آنها شد ادعایی است بی دلیل. یگانه دلیل گادامر این است که اینها از حیثیات وجودی هر انسانی هستند؛ اما سخن این است که مگر هر آنچه از حیثیت وجودی انسان بود، لزوماً در فهم انسان هم دخیل است؟

مگر کل پیش فرض‌های انسان در همه فهم‌های او دخالت دارد؟ در مقام عمل بسیار اتفاق می‌افتد که ما به مسئله‌ای با دیدگاه‌های مختلف نگاه می‌کنیم و در هر دیدگاه پاره ای از پیش فرض‌ها را کنار گذاشته و بخش دیگری را به کار می‌بندیم.

گادامر صرفاً وجود فهم های متفاوت را دلیل بر دخالت پیش فرض‌ها می‌داند و هیچ دلیلی برای این رابطه ضروری، از دیدگاه خودش، ذکر نمی‌کند در حالی که بین امکان دخالت و وقوع في الجمله آن با ضرورتِ دخالت، ملازمه ای نیست.

انسان در نگاه اسلام

اگرچه تأثیرپذیری انسان از محیط و شرایط تاریخی قابل انکار نیست ولی محصورسازی انسان در تاریخ خودش قابل قبول نیست. آری، بسیاری از افراد تحت تأثیر تاریخ خودشان هستند ولی چنین نیست که خروج از این تاریخ برای انسان و فهم او ناممکن باشد. چنین نیست که بشر نتواند هیچ‌ قانون کلی و مشترک و راهبردی برای همه زمان‌ها، مکان‌ها و تاریخ‌ها را درک کند.

اگرچه بدن انسان در طبیعت و فهم او تحت تأثیر محیط و تاریخ است، ولی دین مدعی است در فرایندی تکاملی انسان می‌تواند به فراطبیعت و فراتاریخ برسد. چه بسا این ناشی از همان نفخت فیه من روحی به عنوان جنبه فراطبیعی انسان[1] باشد که در کنار جنبه‌های طبیعی[2]  انسان کاربرد دارد.

فراطبیعت انسان می‌تواند او را به مقامی برساند که نسبت به قواعد کلی، ثابت و مشترک حاکم بر همه تاریخ‌ها و زمان‌ها، اشراف پیدا کند. البته به تناسب تکاملی که پیدا کرده است، چنین احاطه‌ای را پیدا می‌کند.

در این حالت انسان به فراانسان تبدیل نمی‌شود بلکه به انسان برتر و فراتر تبدیل می‌شود که می‌تواند در عین انسان بودن به درجه جامعیت برسد؛ جامعیت نسبت به حقایق و قواعد کلی، مشترک و ثابت که بر اساس آن تاریخ‌ها را می‌فهمد.

در طی این فرایند خود آدمی نیز به تناسب تکاملی که دارد، به کمالات علمی و عملی ویژه‌ای می‌رسد. از این منظر است که انسان به عنوان خلیفه الهی معرفی می‌شود. یعنی مرتبه وجودی‌اش به سعه‌ای می‌رسد که اشراف بر دیگر موجودات پیدا می‌کند.نقد مبانی انسان‌شناختی تاریخی‌ نگری به دین

از اینرو در قرآن مکرر به بشر بودن پیامبر (ص) تأکید می‌شود تا مردم انتظارات نامعقول از او نداشته باشند، ولی هم‌زمان قرآن تاکید می‌کند که نبی خدا، بشری است که متصل به وحی است.

از اینرو از منظر قرآن، پیامبر بشری است فراتر از انسان عادی: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ (کهف: 110؛ فصلت: 6) و در حالی که تا افق اعلی اوج گرفته بود، وحی به او تعلیم داده شد: إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ (نجم: 4-7) بلکه در برخی احوال از آنجا هم فراتر رفته به‌گونه‌ای که دیگر واسطه ای بین او و مبدأ فيض وحی نیست: ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏(نجم: 8-9).

بدین جهت در قرآن بیان می‌شود که پیامبر(ص) از خود چیزی نمی‌گوید بلکه آنچه می گوید از خداوند حکیم و علیم دریافت کرده است و علم لدنی است: وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم‏(نمل: 6).

بدین سبب پیامبر به واسطه ارتباط با فراطبیعت آنچه می‌گوید بر اساس مناسبات تاریخی زمان خودش نیست؛ در نتیجه از روی خواست نفسانی خودش چیزی بر زبان جاری نمی‌سازد. وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ (نجم: 3-4). پیامبر به واسطه ارتباط با فراطبیعت میتواند راهبردهایی را در قالب دین ارائه دهد که برای همه زمان‌های بشر کارآمد است. راهبردهایی همچون عدالت، عبودیت و…

روح محصور به زمان و مکان نیست

از منظر فلسفی و دینی، انسان دارای روح است. روح انسان زمان‌مند و مکان‌مند نیست و جهتی از جهات ششگانه ندارد. قابل اندازه گیری، لمس و کیل هم نیست. هیچ کدام از احکام موجود مادی را ندارد. (ادله تجرد نفس انسانی به طور مستوفا در برخی کتب تفسیری و فلسفی مطرح و به نحو متقن این موضوع اثبات شده است)

از اینرو اگرچه بدن انسان محدود به زمان و مکان است، ولی فهم او به عنوان یکی از اساسی‌ترین کارکردهای روح او، محدود به زمان و مکان نیست بلکه می‌تواند حقایق ثابت، کلی و مشترک حاکم بر همه زمان‌ها و تاریخ‌ها را بشناسد.

در واقع انسان جامعیتی دارد که حتی فرشتگان هم آن را ندارند. او هم بدن طبیعی و مناسبات مادی را درک می‌کند و هم روحی فراطبیعی دارد. در واقع چه بسا به واسطه همین جامعیت باشد که انسان در نگاه دینی مسجود فرشتگان است. (بقره: 31-33)

خطای باورمندان به تاریخ‌مندی انسان

باورمندان به تاریخ‌مندی انسان از همین جهت دچار خطا شده‌اند. در نگاه آنان، انسان معمولا به عنوان موجودی طبیعی و فیزیکال مورد توجه است. لذا چنین موجودی در بستر ماده، تاریخ و محیط محصور است ولی در انسان‌شناسی فلسفی و دینی، انسان می‌تواند با حرکت تکاملی به مرتبه‌ای فراتر تاریخ و محیط خودش برسد.

به همین دلیل است که در طول تاریخ افرادی همچون انبیاء و اوصیاء را داشته‌ایم که نه تنها تابع محیط نبوده‌اند بلکه انقلاب‌گر، تحول‌آفرین و محیط ساز بوده‌اند. اینها به واسطه تکامل‌یافتگی‌شان می‌توانستند قواعد و خطوط کلی هستی را درک کنند و مبتنی بر آن فراتر از تاریخ خودشان را برای بشر ترسیم کنند.

لذا در این نگاه قرآن محصول تجربیات تاریخی خود پیامبر (ص) نیست بلکه محصول همان ارتباط با غیب است که خطوط کلی و قواعد مشترک و فراتاریخ را برای بشر بیان می‌کند. قواعدی که برای امروز بشر نیز مفید است.

بر اساس آنچه گفت شد، ریشه نگرش‌ تاریخ‌مندی انسان، ناشی از نگرش خاص او به انسان است. نگاهی که بیشتر بر انسان طبیعی تمرکز دارد و ابعاد فراطبیعی انسان را در نظر ندارد. این دیدگاه که بعد از رنسانس و در بستر مدرنیته پررنگ‌تر از گذشته مطرح شده است، منشأ بسیاری از ایده‌های کنونی تمدن غرب است.

به همین دلیل است که مفاهیم اساسی تمدن کنونی غرب مثل مفهوم آزادی، بیشتر بر جنبه‌های طبیعت‌گرای انسانی تکیه دارد.

پیمایش به بالا