امروزه آتئیسم علمی پرچم جدال با فلسفه و الهیات را بر دوش گرفته است. یکی از مبانی و پشتوانه این دیدگاه، طبیعتگرایی معرفتشناختی است؛ دیدگاهی که میگوید تنها راه معتبر شناخت، تجربه و مشاهده است. از این منظر، هر آنچه بیرون از آزمایشگاه و قواعد طبیعی قرار گیرد از استدلالهای فلسفی گرفته تا باورهای دینی بیاعتبار یا بیمعنا شمرده میشود و همین، سلاح فکری آتئیسم علمی مدرن را شکل میدهد.
از آتئیسم تا طبیعتگرایی معرفتی
وقتی از طبیعتگرایی معرفتشناختی یا معرفتی سخن میگوییم، در واقع وارد حوزهای میشویم که شباهت زیادی به «طبیعتگرایی هستیشناختی» دارد؛ هرچند این دو کاملاً یکی نیستند. اگر بخواهیم ساده بیان کنیم، اولی به روشهای فهم و شناخت مربوط است، در حالی که دومی به خودِ وجود و واقعیت جهان اشاره دارد. اولی میگوید آدمی فقط باید از تجربه برای شناخت واقعیت استفاده کند ولی دومی میگوید واقعیت چیزی جز طبیعت، ماده و فیزیک نیست. آنها را میتوان همچون دو برادر دانست که شباهتهای بسیاری دارند اما هر یک شخصیت مستقل خود را دارند.
در این میان، یک پرسش مهم همواره محل بحث بوده است: آیا طبیعتگرایی معرفتشناختی همان علمگرایی است یا نه؟ برخی همچون گالپارسورو [1] معتقدند این دو یک چیز هستند، اما گروهی دیگر میگویند علمگرایی تنها نتیجه و محصول طبیعتگرایی معرفتشناختی است. [2] ما در این نوشتار چندان به این اختلاف نمیپردازیم و بر اصل مسئله تمرکز میکنیم ولی با تسامح و نادیدهگرفتن این تفاوت تخصصی، طبیعت گرایی معرفتشناختی را علمگرایی مینامیم.
علم گرایی در مواجهه با دین ، الهیات و فلسفه
ادعای اصلی علم گرایی و طبیعتگرایی معرفتشناختی این است که تنها راه رسیدن به حقیقت، تجربه و مشاهده است. یعنی باید با ابزار تجربه و آزمون سراغ فهمیدن جهان رفت. طبیعت خود کتابی است که پاسخ همه چیز را در دل دارد؛ بنابراین نیازی نیست فراتر از آن جستجو کنیم. حتی علوم انسانی نیز باید با روشهای تجربی بررسی شوند، نه صرفاً با تأملات ذهنی و انتزاعی.
پیامد این رویکرد آن است که فلسفه با استدلالهای عقلانیاش چندان جدی گرفته نمیشود و باورهای دینی یا الهیاتی نیز از دایره اعتبار بیرون میمانند. از همین روست که بسیاری از فیزیکدانان تجربهگرا، وقتی با پرسشهای متافیزیکی روبهرو میشوند، آنها را به زبان فیزیک بازتعریف میکنند. برای نمونه، لورنس کراوس به جای پرسش «چرا جهان از هیچ پدید آمد؟» میپرسد «چگونه از هیچ پدید آمد؟» و سپس توضیح آن را در چارچوب قوانین طبیعی جستجو میکند. او در کتاب خود در این باره مینویسد:
«فیلسوفان، الهیدانان، و گاهی دانشمندان همچنان به بحث دربارهی این احتمالات ادامه میدهند. ما بهطور قطعی نمیدانیم کدامیک واقعاً جهان ما را توصیف میکند، و شاید هیچگاه ندانیم. اما نکته اینجاست ـ همانطور که من در ابتدای این کتاب تأکید کردم ـ داور نهایی در این پرسش نه امید است، نه میل، نه وحی و نه صرفاً اندیشه. اگر روزی پاسخی برسد، از دل کاوش در طبیعت خواهد آمد. چه رؤیا و چه کابوس ـ همانگونه که جیکوب برونوفسکی در آغاز کتاب نقل شده گفت، و البته رؤیای یک نفر میتواند بهآسانی کابوس دیگری باشد ـ ما باید تجربهی خود را همانگونه که هست و با چشمانی باز زندگی کنیم. جهان همان است که هست، چه ما خوشمان بیاید و چه نه. و در اینجا، بهگمان من، نکتهی بسیار مهم این است که جهانی که از «هیچ» پدید میآید ـ به معنایی که در ادامه به دقت شرح خواهم داد ـ به شکل طبیعی، و حتی اجتنابناپذیر، سر برمیآورد و روزبهروز با هر آنچه دربارهی جهان آموختهایم سازگارتر به نظر میرسد. این آموختهها نه از تأملات فلسفی یا الهیاتی دربارهی اخلاق یا گمانهزنیهای مشابه در باب وضعیت انسان، بلکه از پیشرفتهای شگفتانگیز و هیجانانگیز در کیهانشناسی تجربی و فیزیک ذرات سرچشمه گرفته است.»[3]
در این دیدگاه، جهان همانند آزمایشگاهی بزرگ است و تنها ابزار معتبر برای خواندن حقیقت، تجربه است؛ هر چه بیرون از آن باشد، اعتباری نخواهد داشت.
اینجاست که میدان اصلی نزاع شکل میگیرد؛ نزاعی بزرگ میان تجربهگرایان، فیلسوفان و الاهیدانان. در یک سوی میدان، تجربهگرایان ایستادهاند که باور دارند تنها چیزی معتبر است که بتوان آن را در آزمایشگاه تجربه کرد و سنجید. از منظر آنان، فلسفه و الهیات نه تنها معتبر نیستند، بلکه اساساً بیمعنا و بیهودهاند؛ درست مانند سایهای که نمیتواند از خودش حقیقتی نشان دهد
قدرت علم و تجربه
این رویکرد در جهان جدید، پس از انفجار علمی و تکنولوژیک، قدرت فراوانی پیدا کرده است. کافی است نگاهی به سه قرن اخیر بیندازیم: کشفهای علمی، اختراعات تکنولوژیک و تحولاتی که بر زندگی بشر سایه انداختند، همگی با روشهای تجربی به دست آمدند. طبیعی است که چنین موفقیتی، تجربهگرایان را دلیرتر کند و طبیعتگرایی روششناختی را به سلاحی قدرتمند در دست آنان بدل سازد. افزون بر این، علوم تجربی معمولاً پاسخهایی سادهتر و کاربردیتر به پرسشهای انسان میدهند؛ از این جهت افراد گمان میکنند که مسیر علوم تجربی درستتر از مسیر دشوار فلسفی است و به همین دلیل تقابل میان فلسفه و الهیات با علوم تجربی شکل میگیرد و در این تقابل هم سادگی علوم تجربی به کمک تجربهگرایی میآید. با این حال، ماجرا در همین نقطه متوقف نمیشود. اندیشمندان مختلف از همان آغاز، نقدهای جدی و بنیادی بر این دیدگاه وارد کردهاند.
نقد اول؛ تجربی نبودن تجربه گرایی
نخستین نقد آن است که اگر تجربهگرایی میگوید تنها چیزی معتبر است که تجربه شود، باید خودِ این گزاره نیز به شیوه تجربی اثبات گردد. اما چنین چیزی امکانپذیر نیست. جمله «همه چیز باید تجربه شود تا معتبر باشد» خودش تجربی نیست و از راه تجربه اثبات نمیشود. این گزاره، یک گزاره کاملاً فلسفی است. به بیان دیگر، تجربهگرایی در همان لحظه تولد، به چالشی درونی دچار میشود و معیاری میآورد که خودش با همان معیار باطل میگردد.
نقد دوم؛ محدودیت تجربه و علم
نقد دوم به گستره محدود تجربهگرایی مربوط است. اگر بنا باشد تنها دانش تجربی معتبر باشد، بسیاری از پرسشهای عمیق بشر بیپاسخ میمانند. آیا جهان خدایی دارد؟ آیا آفرینش هدفی دارد یا بیمعناست؟ اینها پرسشهایی هستند که آزمایشگاه نمیتواند به آنها پاسخ دهد. حتی ارزشهای اخلاقی که زندگی انسانی را معنا میبخشند، در ترازوی تجربه نمیگنجند. اگر کسی بگوید «قتل بد است»، نمیتوان این گزاره را در یک آزمایش علمی آزمود. همینطور پرسشهایی درباره ذهن و آگاهی انسان که ابعاد غیرمادی دارند. تجربهگرایی اگر سختگیرانه دنبال شود، بسیاری از این مسائل را از دایره دانش بیرون میگذارد و بشر را با سکوتی سرد و خاموش در برابر بنیادیترین پرسشهای وجودی تنها میگذارد. پیتر مداوار از جمله زیستشناسانی است که به این چالش اشاره کرده و درباره این پرسشها کتابی با نام The limits of science نگاشته است.
نقد سوم؛ علم و متافیزیک؛ سکوت یا انکار؟!
اما سومین نقد، بُعد دیگری دارد. فرض کنیم تجربه واقعاً معیار اصلی معرفت باشد. در این صورت نهایتاً میتوانیم بگوییم درباره مسائل غیرتجربی مثل خدا و متافیزیک قضاوتی نداریم و سکوت میکنیم. اما تجربهگرایان گاهی پا را فراتر میگذارند و میگویند چنین مسائلی اساساً بیمعنا یا بیاعتبارند. این گامی است که از دل تجربه برنمیآید. اگر چیزی در دایره تجربه نمیگنجد، به معنای نفی یا بیمعنایی آن نیست؛ بلکه تنها بدین معناست که روش دیگری برای شناختش لازم است. خدا، معنا، غایت هستی و پرسشهای متافیزیکی ممکن است ورای تجربه باشند، اما این دلیل نمیشود که بیاعتبار شوند.
نتیجه گیری
نتیجه آنکه تجربهگرایان با پرچم علم و دستاوردهای تکنولوژیک، خود را پیروز میدان میدانند ولی فیلسوفان و الاهیدانان یادآور میشوند که جهان فقط آزمایشگاه نیست، بلکه صحنهای است بزرگتر و عمیقتر که لایههایی فراتر از ماده و تجربه را نیز در خود جای داده است؛ حداقل آن است که نمیتوان به این راحتی آن را انکار کرد. در نگاه آنان، اگر تجربه چراغی است که بخشی از تاریکی را روشن میکند، فلسفه و الهیات نیز فانوسهاییاند که میتوانند مسیرهای دیگری از حقیقت را آشکار سازند.


