جنگ ایران و رژیم صهیونیستی و تحولات ناشی از منازعههای اخیر موجب شده است تا در سالهای اخیر، تمرکز قابلتوجهی از سوی اندیشمندان و صاحبنظران حوزه علوم انسانی، سیاست و روابط بینالملل معطوف به این مسئله گردد. برداشتهای رایج از تقابل کنونی ایران با جهان غرب، بهویژه با رژیم صهیونیستی، اغلب آن را به سیاستها و رویکردهای برآمده از نظام جمهوری اسلامی فرو میکاهند و دامنه این مواجهه را صرفاً به دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بهویژه در زمینههایی چون انرژی هستهای و توانمندیهای نظامی، محدود میسازند. با این حال، پیش از هر تحلیل راهبردی از سیاستهای معاصر، پرسش بنیادینتری باید مطرح شود: ریشههای تاریخی، تمدنی و فرهنگی این رویارویی چیست و نسبت آن با سیر تاریخی هویت ایرانی چگونه قابل تبیین است؟ آیا این منازعه پدیدهای صرفاً معاصر است یا امتداد تاریخی و تمدنی دارد؟ درک ژرفنگرانه از چنین پدیدههای سیاسی ـ اجتماعی، تنها به فهم دقیقتر زمینهها و پیامدهای آن نمیانجامد، بلکه میتواند به تقویت تابآوری ملی، افزایش امید اجتماعی و شکلگیری مواجههای فعال، آگاهانه و هوشمندانه با تحولات پیشِرو منجر گردد.
تقابل تمدنی ایران و رژیم صهیونیستی
با اندکی تأمل و تتبع در تاریخ ایران، از دوران باستان تا پس از ورود اسلام، میتوان دریافت که بخش قابلتوجهی از مواجهات و تعارضات تاریخی ایرانیان، در بستر تقابل با تمدنها و قدرتهای استکباری غربی شکل گرفته است؛ از برخورد با یونان و روم در عهد باستان، تا مواجهه با امپریالیسم مدرن و نظم سلطهگرای آمریکامحور در دوران معاصر. پرسش اساسی آن است که ریشههای این تقابل کجاست و آیا میتوان آن را صرفاً در سطح منازعات جغرافیایی یا منافع سیاسی تقلیل داد؟ واقعیت آن است که این تقابل در لایهای عمیقتر، به تعارض میان دو نظام فکری و معرفتی بنیادین بازمیگردد: تقابل میان جهانبینی توحیدی و نگاه اومانیستی.
جهانبینی توحیدی، مبتنی بر خدامحوری، دینداری و نگرش وحدتگرایانه به هستی، از مؤلفههای بنیادین هویت ایرانی در بستر تاریخی آن بوده است؛ نگرشی که شکلگیری یک نظام معرفتی کلنگر، انتزاعی و ساختیافته را امکانپذیر ساخته است. در پرتو چنین جهانبینیای، حکمرانی در ایران تاریخی عمدتاً بر مبنای صلح، همزیستی و عدالت در گسترهای متنوع و چندقومیتی استوار بوده است. ورود اسلام به ایران نه تنها این بنیان توحیدی را تضعیف نکرد، بلکه به آن عمق و غنای تازهای بخشید و زمینهساز پیدایش الگویی تمدنی شد که در قالب رابطهی امام و امت، مفهوم جهانوطنیِ دینی و اخلاقمحور را تحقق بخشید.
در چارچوب این جهانبینی، انسان و مناسبات انسانی بر مبنای معرفت به توحید و خداشناسی تعریف میشود؛ معرفتی که به جای اصالت دادن به منفعتطلبی فردی یا خودمحوری، بر مسئولیتپذیری، تعهد و اخلاق تأکید دارد. بر اساس چنین مبنای توحیدیای، همه انسانها دارای کرامت ذاتی و حقوق برابر هستند و تمایزات نژادی، جنسی یا طبقاتی فاقد ارزش ذاتی تلقی میشوند.
انسان محوری غرب
در نقطهی مقابل جهانبینی توحیدی که مبتنی بر خدامحوری و کرامت انسانی است، اومانیسم قرار دارد؛ جریانی فکری که مبتنی بر انسانخداانگاری بوده و از ارکان بنیادی تمدن غرب بهشمار میرود. هرچند ریشههای نظری اومانیسم اغلب به دوران مدرن نسبت داده میشود، اما در واقع، خاستگاههای آن به دورهی یونان باستان بازمیگردد و بازخوانی مدرنی از اسطورههای یونانی بهشمار میآید. این نحلهی فکری، نه تنها بر اصل وحدت هستی یا همسرنوشتی بشری تأکید ندارد، بلکه مشخصههایی چون خودبرتربینی، تمایزگذاری قومی و نژادی، و نگرش سلطهگرایانه به “غیرِ خود” از ویژگیهای بنیادین آن است.
همانگونه که یونانیان باستان، اقوام غیر یونانی را موجوداتی غیرقابل درک و فاقد شأن انسانی تلقی میکردند ـ که یا باید نابود میشدند یا در خدمت قرار میگرفتند ـ جهان مدرن غرب نیز، به تبع آن، سایر ملل را بربر، بدوی و فاقد انسانیت قلمداد نموده و با نگاهی استعمارگرایانه، خشونت، استثمار و سلطه را نسبت به آنان مشروع و موجه دانسته است.
اوج تجلی قومگرایی و نژادپرستی مدرن را میتوان در قرائت انحرافی از آموزههای یهودی و در تکوین و عملکرد رژیم صهیونیستی مشاهده کرد؛ رژیمی که در حال حاضر به مثابه نماد و پیشانی تمدن مدرن غربی عمل میکند. نقش باورهای تحریفشدهی یهود در زایش، تقویت و گسترش اومانیسم مدرن و نیز در بنیانگذاری مفاهیمی چون “پیشرفت” و “حاکمیت انسان” بر جهان مادی، بسیار چشمگیر و تعیینکننده بوده است. از همینرو نمیتوان پیوندهای معرفتی و تمدنی یهود با غرب مدرن پس از رنسانس را نادیده گرفت.
در قرآن کریم نیز به انحرافات فکری یهود و خاستگاه شرکآلود اندیشهی انسانمحورانهی آنان تصریح شده است. از جمله، آیه ۶۴ سوره مائده که میفرماید: « وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ »، به نفی ربوبیت و قدرت مطلقهی الهی توسط یهودیان اشاره دارد. همچنین آیات ۱۸ همان سوره و آیات ۳۰ و ۳۱ سوره توبه، خودبرتربینی، فرعونیگری و نگاه انسانخداانگارانهی آنان را نقد و مذمت میکند. در این منظومهی فکری، انسان نه تنها خود را بینیاز از شریعت میداند، بلکه قانونگذار مطلق و محور همه قدرتها تلقی میشود، بهگونهای که هیچ مرجع متعالیتری را به رسمیت نمیشناسد.
این اومانیسم مبتنی بر فردگرایی، تحتتأثیر قرائت تحریفشدهی یهود، به تدریج در نهضت پروتستانیسم نیز رسوخ کرد و موجب تغییر بنیادین در تلقی انسان غربی از خدا، دین، جامعه و پیشرفت گردید. چنین تحولی، زمینهساز شکلگیری شاخههایی از علوم جدید، نظام سرمایهداری، حیات اقتصادی مدرن و نهایتاً نظم جهانی کنونی شد؛ نظمی که اگرچه در ظاهر داعیهی تکثرگرایی دارد، اما فاقد وحدت بنیادین است و عملاً با روایتی خودمحور از مفاهیمی چون پیشرفت، آزادی و انسانیت، در پی تحمیل اغراض توسعهطلبانه و تأمین منافع قومی و ایدئولوژیک خود است.
این نظم، در مواجهه با نظامهای رقیب، در آغاز ممکن است با زبان گفتوگو و مدارا ظاهر شود، اما بهمحض احساس تهدید نسبت به منافع خود، به خشونت، تهدید و سلطهجویی متوسل میگردد؛ رفتاری که ریشه در مبانی فکری و انسانشناسی اومانیستی آن دارد و بهروشنی مرز خود را با مسئولیتپذیری جهانی و تعهد اخلاقی ترسیم میکند.
از این منظر، توحیدگرایی و نظام اجتماعی ـ تمدنی برخاسته از آن، بزرگترین چالش معرفتی و راهبردی در برابر تمدن مدرن غرب بهشمار میآید. تحقق اصیل مفاهیمی چون بیداری ملتها، عدالت اجتماعی و صلح جهانی، بهصورت بنیادین با منافع توسعهطلبانه و سلطهگرایانه غرب در تعارض است؛ منافعی که در رأس آن، رژیم صهیونیستی قرار دارد. شواهد تاریخی متعددی نیز نشان میدهد که مخالفت ریشهدار رهبران منحرف یهود با ادیان توحیدی و تلاش سازمانیافته ایشان برای تحریف، تفسیر به رأی و بهرهبرداری ابزاری از آموزههای الهی، مؤید همین واقعیت تمدنی و تاریخی است.
نگاهی تاریخی به تقابل تمدنی ایران و رژیم صهیونیستی
با نگاهی تاریخی به سیر تحولات ایران، درمییابیم که هرچند در برخی ادوار پس از مواجهههای تمدنی سهمگین ـ نظیر دوران پس از سلطهی اسکندر مقدونی، حمله مغول یا در پی گسترش تمدن مدرن غربی ـ ایران دچار رخوت و رکود فرهنگی ـ تمدنی شده، اما همواره توانسته است با اتکای مجدد به جهانبینی توحیدی و ظرفیت همگرایی ذاتی آن، بار دیگر جایگاه تمدنی خود را احیا کند و به مثابه یک قدرت تأثیرگذار در عرصهی جهانی بازتعریف شود.
در همین چارچوب، انقلاب اسلامی ایران را میتوان بهمثابه یک خیزش تاریخی و تجلی خودآگاهی تمدنی ایرانیان دانست؛ حرکتی اعتراضی در برابر فرآیند اضمحلال هویت دینی ـ فرهنگی ایران در متن تمدن سکولار غرب، و تلاشی برای بازیابی هویت توحیدی ـ شیعی ملت ایران بر پایهی وحدت کلمه و الهام از آموزههای مکتب اهلبیت(ع). امتداد ابن مسیر را میتوان در خیزشهای جهانی علیه صهیونیسم نیز مشاهده کرد. (برای مطالعه بیشتر: فریاد دانشجویی بر سر تمدن غرب!)
بنابراین، طبیعی است که این منازعه تاریخی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بار دیگر در سطحی گسترده و با صراحت بیشتر بروز یابد. حمایت همهجانبه غرب از جنگ تحمیلی هشتساله، ترور نخبگان علمی و سیاسی، اعمال تحریمهای گستردهی اقتصادی، و تلاش برای نفوذ در عرصههای علمی، فرهنگی و رسانهای کشور، همگی حلقههایی از زنجیرهی همین تقابل راهبردیاند که امروز در سطحی بیپرده، به مواجهه میدانی مستقیم میان ایران و رژیم صهیونیستی انجامیده است؛ تقابلی که نه تنها از سوی غرب محکوم نمیگردد، بلکه با حمایت آشکار یا تلویحی ایالات متحده و کشورهای اروپایی نیز همراه است.
مسائلی چون برنامهی هستهای، توانمندیهای دفاعی ـ موشکی، توسعهی فناورانه، و حتی حقوق بشر، در واقع بهانههایی هستند برای تشدید این رویارویی تمدنی از سوی غرب، که در پی تحکیم نظمی بینالمللی به رهبری ایالات متحده آمریکا است. نظمی که استمرار و تثبیت آن در منطقهی غرب آسیا، مستلزم حضور سلطهگرانه و مشروعیتبخش به رژیم صهیونیستی دانسته میشود؛ رژیمی که با بهرهگیری از راهبردهای دوگانهی تحمیل صلح و تولید خشونت، سودای تحقق حاکمیت جهانی خود را در سر میپرورد.