جنگ مذهبی، همواره در زمره مهمترین رخدادهای تاریخ بشر بوده است. رخدادی که گاه منجر به تغییرات مثبت و گاه منجر به تغییرات منفی در زندگی جمعی و فردی آدمیان شده است.
افزون بر این فتوحات، لشگرکشی و کشورگشایی سنت معمول حاکمان بوده است. شاید بتوان گفت هنوز هم این سنت وجود دارد؛ اگرچه به شیوههایی نوینتر. نگاهی کوتاه به رخدادهای دو قرن اخیر این ادعا را تأیید میکند.
با این حال این مسئله هنگامی که رنگ و بوی دینی به خود میگیرد، افزون بر چالشهای اجتماعی، به مسئلهای فرهنگی، دینی و فلسفی نیز تبدیل میشود. مهمترین پرسش در این رابطه هم این است که چرا حاکمیت دینی، به فتح و کشورگشایی رو آورده است؟
تأثیر فرهنگی و فلسفی این پرسش به قدری است که موافقان فتوحات آن را به عنوان موفقیت و نشانهای بر حقانیت خویش و مخالفان، آن را دلیلی بر ناحق بودن میدانند. ولی آیا به راستی این مسئله میتواند ملاک حقانیت یک دین باشد؟
جنگ مذهبی، محصول ادیان یا دینداران؟
در مطالعات و تحلیلهای تاریخی و دینی، تفکیک رفتار دینداران از دین اهمیت ویژهای دارد. اینکه در فتوحات اسلامی و مسیحی، کشورگشاییها در همه موارد بر اساس آموزههای آن دین بوده است؟ پرواضح است که ادیان بسیاری از رفتارهای دینداران در این حوزه را تأیید نمیکند. این مهم نه برای اسلام بلکه برای مسیحیت نیز صادق است. یعنی اصل دین مسیحیت (تحریف ناشده) مورد تأیید اسلام است چراکه به عنوان یک دین الهی بوده است. اینکه اسلام خود را دین آخر میداند به معنای آن نیست که مسیحیت را به عنوان یک دین الهی پیش از خود قبول نداشته باشد.(به عنوان نمونه به یادداشتی با عنوان «حقوق بشر در جنگ از نگاه اسلام» در همین پایگاه مراجعه کنید)
اساساً اسلام، اصل دین را یکی دانسته و تفاوتی میان گفتههای پیامبران قایل نیست و به تناسب زمان و مکان، دین کاملتر شده تا به کمال نهایی رسیده است. اسلام از طریق قرآن اعلام کرده است که ادیان پیامبران همچون ابراهیم، موسی و عیسی(علیهم السلام) مورد تصدیق قرار گرفته و میان آنها فرقی نیست (بقره: 285) در قرآن کریم، کتب آسمانی پیشین را، که دست تحریف آنها را مخدوش نکرده را تأیید، (فاطر: 35) و اعلام کرده که هر پیامبری، کتاب و پیامبر پیشین را مورد تصدیق قرار داده است (مائده: 46)
این دست آیات و دیگر موارد در مجموع نشان میدهد که اسلام با دیگر ادیان الهی مشکلی نداشته و هیچ گاه در صدد نفی و نابودی ادیان و پیروان ادیان نبوده است.
اسلام از همان آغاز، چه در ضمن آیات و چه در مقام عمل که توسط پیامبر(صلوات الله علیه) نشان داد که پیروان ادیان و عقاید گوناگون میتوانند در کنار یکدیگر، زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند و نه تنها از جنگ با یکدیگر بپرهیزند، بلکه در ارزش های مشترک با یکدیگر همکاری کنند. به همین دلیل اسلام منادی وحدت میان ادیان الهی است. (آل عمران 64) لذا اسلام چندان اندیشه تهاجمی ندارد بلکه اندیشه نظامی اسلام عموما بر محور دفاع صورت گرفته است. (برای نمونه: حج 39)
از اینرو رفتار دینداران که گاه ناشی از فهم نادرست از دین یا رخدادهای اجتماعی و تحلیل نادرست آنها بوده است، نمیتواند نشانهای بر حقانیت یا عدم حقانیت دین باشد. این مسئله حتی در مسیحیت نیز قابل مشاهده است.
جنگ و کشورگشایی در مسیحیت
قبل از ظهور اسلام، دین مسیحیت به عنوان دین الهی بوده است. در آیین مسیحیت و سراسر کتاب انجیل از رفتار محبت آمیز، حتی نسبت به دشمنان، موج میزند و از نظر حضرت مسیح(علیه السلام)، -آنچنان که در متون موجود به ایشان نسبت داده شده-، احسان باید شامل دشمنان نیز بشود: «عیسی گفت: شنیدهاید که به اولین گفتهاند: همسایه خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت مکن. اما من به شما میگویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنان که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید …» (انجیل متى، باب 5، جمله 44)
در جای دیگر از انجیل آمده است: «خوشا به حال حلیمیان! زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت! زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحم کنندگان! زیرا بر ایشان رحم خواهد شد. خوشا به حال پاک دلان! زیرا ایشان، خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلح کنندگان! زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد» (انجیل متى، باب 5، جملات 5-13). با این وجود، حوادث تاریخی مسیحیت بیانگر این نکته است که دستور حضرت مسیح(علیه السلام)مبنی بر محبت و دوستی نسبت به همه حتی دشمنان، چندان توسط مسیحیان اجرا نشد.
شاید بتوان گفت اساس دین مسیح بر صلح خالص استوار است، ولی این موضوع سه قرن بیشتر دوام نیاورد. اِکستین کشیش مسیحی در اول قرن چهارم میلادی، مشروعیت ویژهای برای جنگ باور داشت (وهبة الزحیلى1992م، ص 47) بر این اساس، نژادپرستی در قوم مسیحیت نیز -همانند قوم یهود- دیده شد و با غیرمسیحیان مخالفت داشتند. با این تفاوت که از نظر قرآن کریم، عداوت و دشمنی یهودیان، بسیار بیشتر از مسیحیان بوده است(مائده: 82)
مسیحیان از طریق جنگ، قهر و غلبه، مدت ده قرن کامل، دین خود را ترویج میکردند: سه قرن پیش از ظهور اسلام و هفت قرن بعد از اسلام.
امپراتوری روم قسطنطنیه در سال 312 م. دین مسیحی را به عنوان دین رسمی اعلام کرد، آزادی عقیده را به «آزادی دین مسیحیت» تفسیر نمود و تمام قوای خود را در این راه صرف نمود (کریمینیا، 1385ش). پس از آن نیز مسیحیان جنگ های صلیبی را در مقابل اسلام، در اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و در شرق اروپا، ایجاد کردند.
رفتاردینداران ملاک اندیشه دینی نیست!
با این وصف ما همواره در تاریخ، شاهد جنگ و نزاع در میان پیروان ادیان الهی و غیرالهی بودهایم. جنگ و دشمنی پیروان دو آیین یهود و مسیحیت با یکدیگر، هر یک از آن دو با آیین اسلام و در مواردی، جنگ و نزاع بین پیروان یک آیین نیز مطرح بوده و در تاریخ، از این نوع جنگها فراوان رخ داده است.
اینکه با توجه به سفارش پیامبران و آیینهای الهی به نوع دوستی انسانها و پایبندی به صلح و مدارا؛ این نزاعها و جنگها که برخی از ان براساس هدف دینی به کشورگشایی و فتوحات سرزمینهای دیگر منجر شده، در بسیاری از موارد رفتار دینداران بوده است؛ نه رفتارِ دین.
رفتار دین را بایستی بر اساس آموزهها و رفتارهای پیشوایان دینی (انبیاء) بررسی کرد. به گفته برخی «…هیچ نقصان و عیبی متوجه شرایع الهی نیست و دامان پیامبران بزرگی همچون موسی و عیسی(علیهما السلام) از این تنگ نظریها منزّه است، بلکه به عکس، پیامبران(علیهم السلام)همگی مروّج توحید و منجی بشریت بودهاند. ولی پیروان ادیان با گذشت زمان و در اثر دوری از رهبری اولیای خدا، به تدریج، انحرافاتی را پذیرا شده و گاه تحت تأثیر دیگر ملل، منکر زندگی مسالمت آمیز با دیگر مذاهب و ادیان گردیده و همواره سعی کردهاند از طریق قهر، غلبه و جنگ، ادیان و پیروان مذاهب دیگر را نابود سازند و دین و عقیده خود را در گیتی گسترش دهند» (کریمینیا، 1385).