انسان در قرآن یکی از مهمترین مباحث زیربنایی به شمار میرود. در واقع انسانشناسی از بنیادیترین مسائل در هر تمدن است. شاید بتوان گفت، مبهمترین و مجهولترین مسئله برای بشر، خود اوست؛ از اینرو همواره این مسئله مورد توجه اندیشمندان و متفکران مختلف بوده است. در واقع انسانشناسی هم در جهانشناسی اثرگذار است و هم در نظام بایدها و نبایدهای اخلاقی، حقوقی، فرهنگی و… .
بدین جهت است که بسیاری از ساختارهای اجتماعی نیز تحت تأثیر انسانشناسی شکل میگیرد. در طول تاریخ اختلاف نژادی و طبقاتی و… همگی برخاسته از انسانشناسی بوده است. همچنین مسئله کرامت و ارزش انسان نیز وابسته به همین امر است. حتی مجازاتهای حقوقی و سیاسی و تعیین آنها نیز به انسان شناسی وابسته است.
انسان شناسی در ادیان هم مطرح است. بدین جهت ادیان نیز مخاطب پرسش از انسان میباشند. اینکه نگره آنها به انسان چیست و چگونه است؟ قرآن نیز از این قاعده مستثنی نیست و به معرفی انسان میپردازد. لکن قرآن از جهتی به انسان ارزش میدهد و او را خلیفه معرفی میکند ولی از جهت دیگر آن را ستمکار و نادان معرفی میکند. حال این پرسش وجود دارد که آیا قرآن در این زمینه دچار تناقضگویی است یا آنکه نگرهای عمیق را درباره انسان ارائه میدهد؟ (برای مطالعه بیشتر درباره تناقضات قرآن به اینجا مراجعه کنید)
خلافت انسان در قرآن
خداوند هنگام آفرینش نسل کنونی بشر، از قرار دادن جانشین در زمین سخن گفت: ﴿وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة﴾.[1] اما جانشینی از چه کسی مراد است؟ آیه دراینباره پاسخی نمیدهد و ازاینرو، احتمالات گوناگونی دربارۀ آن مطرح میشود: جانشین فرشتگان و جنیان؛ جانشینی هر نسل یا قومی از نسل و قوم پیشین؛ جانشینی از خدا؛[2] جانشین انسانهای اولیۀ ساکن در زمین.
در قرآن کریم در آیهای، کلمۀ «خلیفه» بهکار رفته است: ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَق﴾.[3] این کلمه ظهور در جانشینی از خدا دارد،[4] چه قرار دادن خلافت، به خدا نسبت یافته است (إنّا جعلْنا) و منصب حکومت و قضاوت بین مردم، متفرع بر آن است (فاحْكُمْ بین النّاس).
در قرآن کریم در سه مورد، واژۀ «خلفا» آمده است: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح﴾؛[5] ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عاد﴾؛[6] ﴿أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاه وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض﴾.[7]
در چهار مورد، واژۀ «خلائف» آمده است: ﴿وَهُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْض﴾؛[8] ﴿ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَیْفَ تَعْمَلُون﴾؛[9] ﴿فَكَذَّبُوه فَنَجَّیْناه وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْكِ وَجَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا﴾؛[10] ﴿هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض﴾.[11]
در یک مورد نیز کلمۀ «استخلاف» آمده است: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم﴾.[12]
بنابر این آیات، کاربرد «خلفاء» و «خلائف»، در مفهوم «جانشینی از اقوام پیشین» است. عبارات «مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح»، «مِنْ بَعْدِ عاد» و «مِنْ بَعْدِهِمْ» میتواند شاهد این برداشت باشد، چنانکه تعبیر «استخلاف» نیز در آیۀ اخیر[13] به همین معناست.
معنای خلافت انسان
از سوی دیگر، بنابر شواهدی، مراد از «إنّی جاعلٌ فی الأرضِ خلیفة» جانشینی از خدا و اندیشۀ بلند خلیفةاللهی انسان است. یکی از این شواهد، پرسش اعتراضگونۀ فرشتگان است، چه جنایتکاری بشر، با نمایندگی او از خدا ناسازگار است، نه با جانشینی او از انسانهای اولیه و مانند آن. نیز تعلیم اسما به آدم (ع) و سجدۀ فرشتگان بر او، با این معنا تناسب بیشتری دارد.[14] همچنین در روایاتی، هم در تفسیر آیه و هم غیر آن، عبارت «خلفاء اللّه فی أرضه» دربارۀ اولیای الهی آمده است[15] که شاهدی روایی بر مدعاست.
بنابراین، در کاربرد قرآنی، واژۀ خلیفه بیانگر مفهوم «جانشینی از خدا» است و جمع آن (خلائف و خلفاء) برای بیان مفهوم «جانشینی از پیشینیان». بهعلاوه، به تصریح برخی مفسران، جانشین خدا شدن ویژۀ آدم (ع) نیست و فرزندان او را نیز دربرمیگیرد.[16]
اما جانشین خدا شدن یعنی چه؟ روشن است که مفهوم متعارف آن (عهدهداری کارها و مسئولیت فرد غایب)، دربارۀ خدا بیمعناست. بهنظر، مقصود از جانشین خدا شدن عبارت است از متخلق شدن به اخلاق الهی، خواستن آنچه خدا میخواهد و عمل به آنچه او فرمان میدهد.[17] جانشین خدا کسی است که هدفش تحقق خواست الهی در زمین است. این اندیشۀ متعالی، نوع نگاه به انسان و جهان را متحول میسازد، چنانکه در عرصۀ فردی، باعث عبودیت و تسلیم محض میشود، و در عرصۀ اجتماعی، اجرای احکام الهی را بهارمغان میآورد، و در عرصۀ اقتصادی، باعث میشود تا آدمی خود را امانتدار تمام امکانات مادی بداند و برای عمل به خواستههای مالک حقیقی بکوشد.[18]
بر این اساس، اندیشۀ جانشین خدا شدن بیشتر توصیه است تا توصیف، یعنی انسانها باید این اندیشه را محقق سازند نه آنکه صرفاً از وجودش مطلع باشند. این اندیشه، اصلی است که در بایدها و نبایدها جای میگیرد، نه مبنایی که در هستها و نیستها قرار داشته باشد. با این حال، اگر خلیفةاللهی را ناظر به ظرفیت و استعداد آدمی بدانیم، میتوان آن را توصیف نیز برشمرد.
نتیجۀ مهم این تحلیل کوتاه آن است که تحقق خلیفةاللهی، در انسان کامل نمود مییابد و انسانها به میزان تلاششان در رسیدن به مقام انسان کامل، به مفهوم متعالی جانشینی الهی نزدیک میشوند. ازاینرو، امیرمؤمنان (ع)، بهعنوان نمونۀ انسان کامل، خود را خلیفةالله معرفی نمود،[19] و در زیارت مزار ایشان، او را با این وصف، سلام میکنیم.[20] بنابراین، تلقیب جنایتکاران و مفسدان بزرگ تاریخ بشر به جانشین خدا در زمین، لقبدهی نادرست است، چه انسان تربیتنایافته که نکوهیدۀ قرآن است، امانتداری را پاس نداشته و مقام جانشینی را فعلیت نبخشیده است. به این ترتیب، مفاد آیۀ مورد بحث، در کنار آیۀ «امانت» تکمیل میشود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾.[21]
بر این اساس، انسان از جهت ظرفیتها و استعدادهایش و نیز کسی که این استعدادها را به فعلیت رسانده است، علاوه بر ارزش ذاتی انسان، ازرش اکتسابی نیز به دست آورده است ولی کسی که از این ظرفیتها استفاده نکند و آنها را بالفعل نکند، ستمکار و نادان نامیده میشود.